خیل غمت بجور و جفا ملک جان گرفت
دل تن نهاد و دامن شادی روان گرفت
ای دل ره عدم چو گرفتی از آن میان
جانم ز هستی تو کناری نهان گرفت
آید همیشه اشک بدریوزه پیش تو
اوسایل است و راه نشاید برآن گرفت
دل مرکب قرار بمیدان عشق تاخت
چون شهسوار درد تو آمد عنان گرفت
تا لذت شراب غمت یافت کام جان
سرخوش شد و بمصطبه پای دنان گرفت
چون حسن تو بحور و بغلمان ظهور کرد
زاهد چنان هوای جنان از چنان گرفت
زلف تو داشت جان اسیری ببند خویش
رویت بصد لطافتش آخر ضمان گرفت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: غمی گسترده و کینهای عمیق بر دل فرمانروایی میکند و شادی را از ما دور میکند. ای دل، وقتی از راه عدم خارج شدی، جانم از بودنت پنهان شد. اشکهایم همیشه به درگاه تو میآید و نمیدانم چگونه باید به او رسید. دل به میدان عشق رفته و درد تو را همراه دارد. وقتی لذت شراب غمت را چشید، سرمست شده و خوشیای یافت. به هنگام ظهور زیباییات، عابدان به عشق بهشت روی آوردند. زلف تو جانم را در بند کرده و چهرهات با لطافت، احساسی عمیق را به ارمغان میآورد.
هوش مصنوعی: درد و غم تو به شدت وجودم را تحت تأثیر قرار داد و دل من را تحت فشار قرار داد. به طوری که من راحتی و شادی را از دست دادم و حالا دست به دامن غم و اندوه شدهام.
هوش مصنوعی: ای دل، وقتی از مسیر نیستی عبور کردی، جانم از بودن تو دور و پنهان شد.
هوش مصنوعی: همیشه اشک در حالم به حضور تو میآید و با تو درددل میکند، اما نمیتوانم راهی برای برطرف کردن این حال پیدا کنم.
هوش مصنوعی: دل آماده و راضی به میدان عشق رفت، مانند یک سواره که سوار بر اسبش است، و وقتی درد تو پیش آمد، reins به دست گرفت و کنترل اوضاع را بر عهده گرفت.
هوش مصنوعی: تا زمانی که لذت شراب غم تو را تجربه کرد، جانم شاد و خوشحال شد و بر روی صندلی نشستهایم.
هوش مصنوعی: زمانی که زیبایی تو در دریاها و باغها نمایان شد، آن زاهد آنقدر تحت تأثیر قرار گرفت که آرزوی بهشت از دلش جوانه زد.
هوش مصنوعی: زلف تو نفس یک اسیر را دارد، پس رویت را با نرمی تمام به او هدیه کن که او در نهایت تضمین خوبی را به دست آورد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
مرغ وفا برون ز جهان آشیان گرفت
عنقا صفت ز عالم وحدت کران گرفت
از خون دل کنار زمین موج زد چنانک
ز آسیب موج دامن مغرب نشان گرفت
طوفان درد کشتی دل را ز راه برد
[...]
شاه جهان به تیغ چو ملک جهان گرفت
دولت رکاب دادش و نصرت عنان گرفت
فالی گرفت چرخ و همی گرفت مملکت
سلطان ابوالملوک ملک ارسلان گرفت
شاهی که ملک هرگز چون او ملک ندید
[...]
هر نور و هر نظام که ملک جهان گرفت
از سنجر ملک شه آلب ارسلان گرفت
صباحبقران مشرق و مغرب معزّ دین
شاهی که او به تیغ و به دولت جهانگرفت
تا گشت شاهنامهٔ او فاش در جهان
[...]
لشکر کشید عشق و مرا در میان گرفت
خواهند مردمانم از این در زبان گرفت
اندر زبان خلق فتادم ز دست عشق
تا بایدم بلا به در این و آن گرفت
جانا غلام عشق تو گشتم به رایگان
[...]
قد چو سرو او شکن خیز ران گرفت
رخسار چون گلشن صف زعفران گرفت
دردا که رفت جان زمان در دل زمین
زان پس که طول و عرض زمین و زمان گرفت
گر پیر با جوان نکند دست در کمر
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.