گنجور

 
اسیری لاهیجی

خیل غمت بجور و جفا ملک جان گرفت

دل تن نهاد و دامن شادی روان گرفت

ای دل ره عدم چو گرفتی از آن میان

جانم ز هستی تو کناری نهان گرفت

آید همیشه اشک بدریوزه پیش تو

اوسایل است و راه نشاید برآن گرفت

دل مرکب قرار بمیدان عشق تاخت

چون شهسوار درد تو آمد عنان گرفت

تا لذت شراب غمت یافت کام جان

سرخوش شد و بمصطبه پای دنان گرفت

چون حسن تو بحور و بغلمان ظهور کرد

زاهد چنان هوای جنان از چنان گرفت

زلف تو داشت جان اسیری ببند خویش

رویت بصد لطافتش آخر ضمان گرفت

 
 
 
قطران تبریزی

مرغ وفا برون ز جهان آشیان گرفت

عنقا صفت ز عالم وحدت کران گرفت

از خون دل کنار زمین موج زد چنانک

ز آسیب موج دامن مغرب نشان گرفت

طوفان درد کشتی دل را ز راه برد

[...]

مسعود سعد سلمان

شاه جهان به تیغ چو ملک جهان گرفت

دولت رکاب دادش و نصرت عنان گرفت

فالی گرفت چرخ و همی گرفت مملکت

سلطان ابوالملوک ملک ارسلان گرفت

شاهی که ملک هرگز چون او ملک ندید

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
امیر معزی

هر نور و هر نظام که ملک جهان‌ گرفت

از سنجر ملک شه آلب ارسلان‌ گرفت

صباحبقران مشرق و مغرب معزّ دین

شاهی که او به تیغ و به دولت جهان‌گرفت

تا گشت شاهنامهٔ او فاش در جهان

[...]

قوامی رازی

لشکر کشید عشق و مرا در میان گرفت

خواهند مردمانم از این در زبان گرفت

اندر زبان خلق فتادم ز دست عشق

تا بایدم بلا به در این و آن گرفت

جانا غلام عشق تو گشتم به رایگان

[...]

سید حسن غزنوی

قد چو سرو او شکن خیز ران گرفت

رخسار چون گلشن صف زعفران گرفت

دردا که رفت جان زمان در دل زمین

زان پس که طول و عرض زمین و زمان گرفت

گر پیر با جوان نکند دست در کمر

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه