گنجور

 
۱
۲
۳
۷
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱

 

بر قتل چون منی چه گماری رقیب را؟

ای در جهان غریب، مسوز این غریب را

دورم همی کنند ادیبان ز پیش تو

ای حورزاده، عشق بیاموز ادیب را

روی تو گر ز دور ببیند خطیب شهر

[...]

۷ بیت
اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶

 

مطرب، چو بر سماع تو کردیم گوش را

راهی بزن، که ره بزند عقل و هوش را

ابریشمی بساز و ازین حلقه پنبه کن

نقل حضور صوفی پشمینه پوش را

جامی بیار، ساقی، از آن بادهای خام

[...]

۱۱ بیت
اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰

 

گر وصل آن نگار میسر شود مرا

از عمر باک نیست، که در سر شود مرا

تسخیر روی او به دعا می‌کند دلم

تا آفتاب و ماه مسخر شود مرا

روزی که کاسهٔ سرم از خاک پر کنند

[...]

۷ بیت
اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲

 

چون نیست یار در غم او هیچ کس مرا

ای دل، تو دست گیر و به فریاد رس مرا

سیر آمدم ز عیش، که بی‌دوست میکنم

بی او چه باشد؟ ازین عیش بس مرا

از روزگار غایت مطلوب من کسیست

[...]

۹ بیت
اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳

 

حاشا! که جز هوای تو باشد هوس مرا

یا پیش دل گذار کند جز تو کس مرا

در سینه بشکنم نفس خویش را به غم

گر بی‌غمت ز سینه بر آید نفس مرا

فریاد من ز درد دل و درد دل ز تست

[...]

۷ بیت
اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱

 

چون کژ کنی به شیوه به سر بر کلاه را

زلف و رخ تو طیره کند مشک و ماه را

یزدان هزار عذر بخواهد ز روی تو

فردا که هیچ عذر نباشد گناه را

نشگفت پای ما که بر آید به سنگ غم

[...]

۷ بیت
اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰

 

از ما به فتنه سرمکش، ای ناگزیر ما

که آمیزشیست مهر ترا با ضمیر ما

ما قصه‌ای که بود نمودیم و عرضه داشت

تا خود جواب آن چه رساند بشیر ما

نی‌نی ، به پیک و نامه چه حاجت؟ که حال دل

[...]

۱۴ بیت
اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵

 

ای نرگس تو فتنه و در فتنه خواب‌ها

زلف تو حلقه‌حلقه و در حلقه تاب‌ها

حوران جنت ار به کمالت نگه کنند

در رو کشند جمله ز شرمت نقاب‌ها

دست قضا چو نسخهٔ خوبان همی‌نبشت

[...]

۱۱ بیت
اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷

 

باد سهند بین که : برین مرغزارها

چون می‌کند ز نرگس و لاله نگارها؟

در باغ رو، که دست بهار از سر درخت

بر فرقت از شکوفه بریزد نثارها

ساقی، میان ببند که هنگام عشرتست

[...]

۷ بیت
اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲

 

هر بامداد روی تو دیدن چو آفتاب

ما را رسد، که بی‌تو ندیدیم روی خواب

ما را دلیست گمشده در چین زلف تو

اکنون که حال با تو بگفتیم، بازیاب

باریک تر ز موی سؤالیست در دلم

[...]

۷ بیت
اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸

 

جانا، دلم ز درد فراق تو کم نسوخت

آخر چه شد، که هیچ دلت بر دلم نسوخت؟

نزد تو نامه‌ای ننوشتم، که سوز دل

صد بار نامه در کف من با قلم نسوخت

بر من گذر نکرد شبی، کاشتیاق تو

[...]

۹ بیت
اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۸

 

آمد نسیم گل به دمیدن ز چپ و راست

ساقی، می شبانه بیاور، که روز ماست

در باغ شد شکفته به هر جانبی گلی

فریاد عندلیب ز هر جانبی بخاست

تا پیش شاخ گل ننشینی، قدح به دست

[...]

۱۱ بیت
اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۱

 

پیراهن ار ز یاسمن و گل کند رواست

آن سرو لاله چهره، که در غنچهٔ قباست

خلقی، چو طرف، بر کمرش بسته‌اند دل

وین دولت از میانه ببینیم تا کراست؟

کرد از هوای خویش دلم گرم ذره‌وار

[...]

۷ بیت
اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۰

 

تا زنده‌ایم، یاد لبش بر زبان ماست

ذکرش دوای درد دل ناتوان ماست

گر فتنه می‌شویم بر آن روی، طرفه نیست

زیرا که یار فتنهٔ آخر زمان ماست

گیرم که مهر او ز دل خود برون برم

[...]

۷ بیت
اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۷

 

این نوبت آب دیده ز هنجار دیگرست

کار دلم نه بر نهج کار دیگرست

از هیچ یار بر دلم این بار غم نبود

یاران، مدد، که این ستم از یار دیگرست

ای دردمند عشق، به درمان مدار گوش

[...]

۷ بیت
اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۳

 

از جام عشق بین همه باغ و بهار مست

دوران دهر عاشق و لیل و نهار مست

ناهید در هبوط و قمر در شرف خراب

خورشید در طلوع و فلک ذره‌وار مست

مجنون و عشق خسته و ایوب و صبر زار

[...]

۷ بیت
اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۴

 

دل مست و دیده مست و تن بی‌قرار مست

جانی زبون چه چاره کند با سه چار مست؟

تلخست کام ما ز ستیز تو، ای فلک

ما را شبی بر آن لب شیرین گمار، مست

یک شب صبح کرده بنالم بر آسمان

[...]

۱۲ بیت
اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۲

 

آن بت وفا نکرد، که دل در وفای اوست

و آن یار سر کشید که تن خاک پای اوست

گر زانکه عاشقی به مثل خاک دوست شد

ما خاک آن سگیم که پیش سرای اوست

سازی ندیده‌ایم و نوایی ازو، مگر

[...]

۱۱ بیت
اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۵

 

دل بسته شد به دام دو زلف چو دال دوست

بر بوی دانها که بدیدم ز خال دوست

دل را چه قدر و قیمت و جان چیست؟ کین دو رفت

وندر خجالتیم هنوز از جمال دوست

جانش چگونه تحفه فرستم؟ کزوست جان

[...]

۱۶ بیت
اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۷

 

پیداست حال مردم رند، آن چنان که هست

خرم دلی که فاش کند هر نهان که هست

می‌خواره گنج دارد و مردم بر آن که: نه

زاهد نداشت چیزی و ما را گمان که هست

مؤمن ز دین برآمد و صوفی ز اعتقاد

[...]

۱۲ بیت
اوحدی
 
 
۱
۲
۳
۷
 
تعداد کل نتایج: ۱۳۱