گنجور

 
اوحدی

حاشا! که جز هوای تو باشد هوس مرا

یا پیش دل گذار کند جز تو کس مرا

در سینه بشکنم نفس خویش را به غم

گر بی‌غمت ز سینه بر آید نفس مرا

فریاد من ز درد دل و درد دل ز تست

دردم ببین وهم تو به فریاد رس مرا

گیرم نمی‌دهی به چومن طوطیی شکر

از پیش قند خویش مران چون مگس مرا

زین سان که هست میل دل من به جانبت

لیلی تو میل جانب من کن، که بس مرا

گفتم که: باز پس روم از پیش این بلا

بگرفت سیل عشق تو از پیش و پس مرا

ای اوحدی، هوای رخ او مکن دلیر

بنگر که: چون گداخته کرد این هوس مرا؟