مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵
در عشق هیچ درد چو درد فراق نیست
بر دل غمی بتر ز غم اشتیاق نیست
از من مخواه صبر و مفرمای دوریم
کم طاقت صبوری و برگ فراق نیست
در عشق طاق ابروی آن جفت نرگست
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸
آخر شبی ز لطف سلامی به ما فرست
روزی به دست باد پیامی به ما فرست
در تشنگی وصل تو جانم به لب رسید
از لعل آب دار تو جامی به ما فرست
در روزه فراق تو شد شام صبح من
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶
چون زلف سرفشان تو در تاب میرود
شب در پناه پرتو مهتاب میرود
چون ابروی کمانکش تو تیر میکشد
از چشم عاشقان تو خوناب میرود
بر بوی روز وصل تو و بیم هجر شب
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲
ای بیحذر ز سوز من بیخبر بترس
بیداد و جور کم کن و از دادگر بترس
هر شام تا سحر نفسم جفت ناله هاست
ای صبح رخ ز ناله شام و سحر بترس
دست قدر قضای غمت بر سرم نوشت
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴
کس نیست زین صفت که منم در بلای عشق
چون من مباد هیچ کسی مبتلای عشق
قدر بلای عشق ندانند هر کسی
جز آنکه هست بسته بند بلای عشق
تا جای عشق شد دل من جفت غم شدم
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۶
تا کی من از فراق تو رنج و بلابرم
تا چند در هوای تو جور و جفا برم
بر من همه بلا ز دل مبتلا رسد
تا کی من این بلا ز دل مبتلا برم
هر شب ز سوز سینه به دوزخ مدد دهم
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۷
دیدی که مهر ما به چسان خوار داشتی
عهد مرا چگونه سبکبار داشتی
دیدی که تا زمهر تو تیمار داشتم
ما را چگونه در غم و تیمار داشتی
تا داشتم چو جان و دلت داشتم عزیز
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۸
ای صبرم از فراق تو بر باد دادهای
دل در بلای عشق تو گردن نهادهای
در شاهراه عشق تو دل بسته دیدهای
در بارگاه حسن تو جان هوش دادهای
در جنب نور روی تو خورشید ذرهای
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۰
باز این چه فتنهایست که در ما فکندهای
بازم در آتش غم و سودا فکندهای
آوازه فراق درافکندهای وز آن
در شهر شور و فتنه و غوغا فکندهای
وصلی که رونقش به ثریا رسیده بود
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۲
پیداست خود که نیست ترا رای آشتی
زیرا که گم شده ست سروپای آشتی
بر تافتی ز مهر و وفا روی دل چنانک
نه روی صلح داری و نه رای آشتی
با ما دلت به کینه چنان مشتغل شده ست
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۳
ای ترک دلستان صنم چین من توئی
آرام و راحت دل مسکین من توئی
چشم بدان ز نور جمال تو دور باد
کامروز نور چشم جهان بین من توئی
کی غم خورم من اینهمه شادی به روی تو
[...]