فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳
زد فصل گل چو خیمه به هامون جنون ما
از داغ تازه سوخت دل لالهگون ما
آن دم به خون دیده نشستیم تا کمر
کان سنگدل ببست کمر را به خون ما
ما جز برای خیر بشر دم نمیزنیم
[...]
فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷
از بس که غم به سینهٔ من بسته راه را
دیگر مجال آمد و شد نیست آه را
دانم چو دیده دید، دل از کف رود ولی
نتوان نگاه داشت ز خوبان نگاه را
هر شب ز عشق روی تو ای آفتابروی
[...]
فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶
با فکر تو موافق ناموس انقلاب
باید زدن به دیر کهن کوس انقلاب
گر دست من رسد ز سر شوق می روم
تا خوابگاه مرگ به پابوس انقلاب
از بهر حفظ ملک گزرسس بیاورم
[...]
فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲
آن طایری که در قفس تنگ خانه داشت
در دل کجا دگر هوس آب و دانه داشت
دست زمانه کی کندش پایمال جور
هر سر که پاس خدمت این آستانه داشت
بهر گرهگشایی دل تاخت تا ختن
[...]
فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳
هرگز دلم برای کم و بیش غم نداشت
آری نداشت غم که غمِ بیش و کم نداشت
در دفترِ زمانه فتد نامش از قلم
هر ملّتی که مردمِ صاحبقلم نداشت
در پیشگاهِ اهلِ خرد نیست محترم
[...]
فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷
در شرع ما که قاعده اختصاص نیست
حق عوام نیز قبول خواص نیست
دیگر دم از تفاوت شاه و گدا مزن
بگزین طریقهای که در آن اختصاص نیست
گفتم که انتقام ز اشراف دون بگیر
[...]
فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۷
ما را ز انقلاب سر انتخاب نیست
چون انتخاب ما به جز از انقلاب نیست
دستور انتخاب به دستور داده است
دستی که جز به خون دل ما خضاب نیست
افراد خوب جمله زیان میکنند و سود
[...]
فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴
قمری چو من مدیح تو سرو چمن نگفت
گر گفت مدح سرو چمن همچو من نگفت
هر جا روی حکایت شیرین و خسرو است
یک تن سخن ز درد دل کوهکن نگفت
پروانه از شراره ای از دست رفت لیک
[...]
فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵
آن پابرهنه را که به دل حرص و آز نیست
سرمایهدار دهر چو او بینیاز نیست
گر دیگران تعین ممتاز قائلند
ما و مرام خود که در آن امتیاز نیست
کوته نشد زبان عدو گر ز ما، چه غم؟
[...]
فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۶ - در انتقاد از دولت وثوقالدوله
آن دست دوستی که در اول نگار داد
با دشمنی به خون دل آخر نگار داد
دیدی که باغبان جفاپیشه عاقبت
بر باد آشیانه چندین هزار داد
می خواست خون ز کشور دارارود چو جوی
[...]
فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۳
کام دلم ز وصل تو حاصل نمیشود
گیرم که شد، دگر دل من دل نمیشود
دیوانهای که مزه دیوانگی چشید
با صد هزار سلسله عاقل نمیشود
اجرا نشد میان بشر گر مرام ما
[...]
فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۸ - اولین کابینه سردار سپه
آنان که بیمطالعه تقدیر میکنند
خواب ندیده است که تعبیر میکنند
عمری بود که کافر راه محبتیم
ما را دگر برای چه تکفیر میکنند
بازیگران که با دم شیرند آشنا
[...]
فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۷
عمریست کز جگر، مژه خوناب میخورد
این ریشه را ببین ز کجا آب میخورد
چشم تو را به دامن ابرو هرآنکه دید
گفتا که مست، باده به محراب میخورد
خال سیه به کنج لب شکرین تست
[...]
فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۹
گر از دو روز عمر مرا یک نفس بماند
در انتظار ناجی فریادرس بماند
هرکس ببرد گوی ز میدان افتخار
جز فارس را که فارس همت فرس بماند
دل میتپد به سینه تنگم ز سوز عشق
[...]
فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۹
آنان که از فراعنه توصیف میکنند
از بهر جلب فایده تعریف میکنند
بام بلند همسر نام بلند نیست
از فکر کوته است که تصحیف میکنند
تخفیف و مستمری و شهریه و حقوق
[...]
فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۰
شوریده دل به سینه به عنوانِ کارگر
شورید و گفت جانِ من و جانِ کارگر
شاه و گدا فقیر و غنی کیست آنکه نیست
محتاج زرع زارع و مهمان کارگر
سرمایهدار از سرِ خوان رانَدَش ز جور
[...]
فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۲
یارب ز چیست بر سر فقر و غنا هنوز
گیتی به خون خویش زند دست و پا هنوز
دردا که خون پاک شهیدان راه عشق
یک جو در این دیار ندارد بها هنوز
با آنکه گشت قبطی گیتی غریق نیل
[...]
فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۵
چون باد تا در آن خم گیسو درآمدیم
با خون دل چو نافه آهو درآمدیم
با پای خسته در ره بی انتهای عشق
رفتیم آنقدر که بزانو درآمدیم
دامان پاک ما اگر آلوده شد ز می
[...]
فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۱
خوش آنکه در طریق عدالت قدم زنیم
با این مرام در همه عالم، علم زنیم
این شکل زندگی نبود قابل دوام
خوب است این طریقه بد را به هم زنیم
قانون عادلانهتر از این کنیم وضع
[...]