گنجور

 
فرخی یزدی

کام دلم ز وصل تو حاصل نمی‌شود

گیرم که شد، دگر دل من دل نمی‌شود

دیوانه‌ای که مزه دیوانگی چشید

با صد هزار سلسله عاقل نمی‌شود

اجرا نشد میان بشر گر مرام ما

آجل شود اگرچه به عاجل نمی‌شود

حق گر خورد شکست ز یک دسته بی‌شرف

حق است و حق به مغلطه باطل نمی‌شود

زور و فشار و سختی و تهدید و گیر و دار

با این رویه حل مسائل نمی‌شود

تکفیر و ارتجاع و خرافات و های هوی

از این طریق طی مراحل نمی‌شود

مجلس مقام مردم ناپاک دل مخواه

کاین جای پاک جای اراذل نمی‌شود

یک ملک بی‌عقیده و یک شهر چاپلوس

یارب بلا برای چه نازل نمی‌شود

نازم به عزم ثابت چون کوه فرخی

کز باد سهمگین متزلزل نمی‌شود