نظامی » خمسه » مخزن الاسرار » بخش ۴۵ - داستان حاجی و صوفی
شیر مگر تلخ بدان گشت خود
کز پس مرگش نخورد دام و دد
کمالالدین اسماعیل » غزلیات » شمارهٔ ۳۷
دل ز غم عشق تو کی جان برد؟
تا که جفای تو برین سان بود
دست کش از دامن تو کوتهست
هر نفسی سوی گریبان برد
لذّت جان کی بود آنرا که او
[...]
سعدی » گلستان » باب پنجم در عشق و جوانی » حکایت شمارهٔ ۱۷
طبع تو را تا هوس نحو کرد
صورت صبر از دل ما محو کرد
ای دل عشاق به دام تو صید
ما به تو مشغول و تو با عمرو و زید
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۰۸
ما به تو هستیم و تو هستی به خود
غیر تو را هست نگوید خرد
غیر یکی در دو جهان هست نیست
گرچه نماید به ظهور آن دو صد
ذات یکی و صفتش بی شمار
[...]
صوفی محمد هروی » ده نامه » بخش ۲ - در صفت عاشق شدن جوانی
قطع تعلق ز همه نیک و بد
روز و شبان حافظ اوقات خود
صوفی محمد هروی » ده نامه » بخش ۱۲ - خبر آوردن خادمه نزدیک عاشق
عاقبت کار تو نیکو شود
صوفی اگر صبر کنی بی عدد
صوفی محمد هروی » ده نامه » بخش ۲۷ - خبر آوردن خادمه از بر معشوق
عاقبت کار تو نیکو شود
گرچه کشیدی تو غم بی عدد
جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۲
می رسد از دولت عشقم مدد
بنده عشقم ز ازل تا ابد
بود احد عشق ز آغاز کار
لیک برآمد به لباس عدد
دیده دل گر شودت تیزبین
[...]
جامی » هفت اورنگ » تحفةالاحرار » بخش ۶ - مناجات سیم متضمن اشارت به آنکه موجب غفلت آدمی از نور شهود او دوام فیض و استمرار وجود اوست و اگر فرضا یک لحظه آن فیض منقطع شدی همه کس بر آن معنی مطلع گشتی
در خم این دایره هزل و جد
ضد متبین نشود جز به ضد
جامی » هفت اورنگ » تحفةالاحرار » بخش ۴۴ - مقاله دوازدهم در شرح حال علمای از عمل دور و سف های به جهل و جدل مغرور
آن خره کن رخنه که از چار حد
بست میان تو و مقصود سد
جامی » هفت اورنگ » تحفةالاحرار » بخش ۴۶ - مقاله سیزدهم در مخاطبه سلاطین که اگر بر دیگران می تابند آسمان عدل را چشمه آفتابند و اگر همه گرد خود می گردند طوفان ظلم را گرداب
ظلم تو را بیخ چو محکم کند
ظلم تو ظلم همه عالم بود
جامی » بهارستان » روضهٔ چهارم (در ذکر بخشندگان) » بخش ۱
کیست کریم آن که نه بهر جزاست
هر کرمی کاید ازو در وجود
جامی » بهارستان » روضهٔ چهارم (در ذکر بخشندگان) » بخش ۱
هر چه بود بهر ثنا و ثواب
بیع و شری گیر نه احسان و جود
شیخ بهایی » کشکول » دفتر اول - قسمت اول » بخش اول - قسمت دوم
راه ز اندازه برون رفته ای
پی نتوان برد که چون رفته ای
عقل در این واقعه حاشا کند
عشق نه حاشا که تماشا کند
شیخ بهایی » کشکول » دفتر چهارم - قسمت اول » بخش اول - قسمت دوم
چالاکی شدند پس بیک گام
از از جوی حدوث باز جستند