گنجور

 
جامی

می رسد از دولت عشقم مدد

بنده عشقم ز ازل تا ابد

بود احد عشق ز آغاز کار

لیک برآمد به لباس عدد

دیده دل گر شودت تیزبین

هیچ نبینی ز عدد جز احد

معتقد خویش بود شیخ شهر

خاک براین معتقد و معتقد

نقد قبولیش به کف نامده

بر رخ عشاق نهد دست رد

در حقشان نیست حدیثش صحیح

چون نه به انصاف رساند سند

جامی ازو نکته وحدت مپرس

منکر بحر است اسیر زبد