حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۵
آتش سودای تو جانم بسوخت
یک شررش هر دو جهانم بسوخت
سوخته را خوش بتوان سوختن
سوختهای بودم از آنم بسوخت
طاقت خورشید وصالم نبود
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۴
بوی خوشت همره باد صباست
آن چه صبا راست میسر که راست
دوش چو بوی تو به گلزار برد
نالهٔ مرغان سحر خوان بخاست
گل چو نسیم تو شنید از صبا
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۴
قبله ی روحانی ما روی تست
کعبه ی دوجهانی ما کوی تست
گرچه ز شب راه بری نادرست
رهبر ره گم شدگان موی تست
دانش جز وی چه بود ،عقل کل
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۶
عقل نه این دید نه آن باز گفت
عشق به من نام و نشان باز گفت
آن چه بدیدم نتوان بازدید
وآن چه شنیدم نتوان باز گفت
عشق فراگوش دلم برد سر
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۴۷۹
ایلچیِ بادِ صبا میرسد
پیکِ سلیمان ز کجا میرسد
زهره ندارم که برید صبا
راست بگویم ز کجا میرسد
مُنهیِ عشق است که جبرئیلوار
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۶۲۸
هین که به جان آمدهام دست گیر
رحم کن و بار دگر در پذیر
هر چه کنی من نکنم اعتراض
بر من اگر رفت خطایی مگیر
تیغ ز بازوی تو و سر ز من
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۶۶۵
عاشق ازین شیوه نگشته ست کس
خود نه محبّت نه همین است و بس
تا غم دل شرح دهم یک زمان
تا به رخت در نگرم یک نفس
روز نباشد درِ من بیرقیب
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۷۰۴
پیر خرابات به من گفت دوش
ای پسر از خویش مگوی و خموش
گر سر ما داری و پروای ما
ناز مکن درد کش و دُرد نوش
سوخته باید که بود مرد کار
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۷۸۴
دستِ من و دامنِ آلِ رسول
هر چه جزین است نیرزد به پول
باطلِ مطلق چو ندارد وجود
هر چه جز از حق نکنم من قبول
من نکنم شکر خداوند را
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۷۸۵
نگسلم از دوست امیدِ وصول
باک ندارم ز رقیبِ فضول
عاقل اگر عیب کند گو بکن
شیفته کی کرد نصیحت قبول
از اثرِ پرتوِ خورشیدِ عشق
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۷۸۶
ای دلِ شوریده سرِ بُل فضول
بیش مرو در پیِ ردّ و قبول
پای برون می نهی از حّدِ خویش
دست مزن رقص مکن بی اصول
ساکن و آهسته و تن دار باش
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۸۸۰
بار دگر عزم سفر می کنم
برگ ره از خون جگر می کنم
می روم از کوی تو گویی مگر
بر سر الماس گذر می کنم
بهتر از این نیست که با بخت خویش
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۹۲۲
میروی ای در دلِ تنگم مقیم
بازنگر از سرِ لطفِ عمیم
مرحمتی کن چه شود گر به ما
باز کنی گوشهی چشمی به نیم
از درم ای ماه درآ تا شود
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۹۸۶
ای دلِ درمانده به حبس وطن
لافِ سرا پردهی بالا مزن
ما و منِ توست حُجُب در میان
این حُجُباتِ من و ما برفکن
ورنی در قطعِطریقِ کمال
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۰۹
جانِ من و عقلِ من و هوشِ من
هر سه به یک ره شده فرتوشِ من
صاعقۀ عشق درآمد بسوخت
خوابِ من وخوردِ من و توشِ من
بر رهِ امید و ندای نجات
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۷۷
غمزه ی مست صنم بابلی
زلف پر آشوب بت غنغلی
اینهمه سحر مکن ابلهی
و آن همه دام است مکن غافلی
روی نکو آفت جان و دل است
[...]