گنجور

 
حکیم نزاری

ای دلِ شوریده سرِ بُل فضول

بیش مرو در پیِ ردّ و قبول

پای برون می نهی از حّدِ خویش

دست مزن رقص مکن بی اصول

ساکن و آهسته و تن دار باش

زود نگردد متغیّر ملول

خانه ی اوباش تهی کن که شاه

بی خبر آید کند آن جا نزول

پس روِ هادی شو لا حول کن

تا نروی بیش ز دنبالِ غول

دعویِ تصدیق و قبولِ مجاز

زان طرفِ رود چه حاجت به پول

چیست وفاداری و فرمان بری

بر سخنِ دوست نجستن عدول

غایب و در دوست شدن محو چیست

هم چو نزاری شده از خود ملول

رمزِ نزاری همه دیوانگی ست

نیست به ادراکِ قیاسِ جهول

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode