عاشق ازین شیوه نگشته ست کس
خود نه محبّت نه همین است و بس
تا غم دل شرح دهم یک زمان
تا به رخت در نگرم یک نفس
روز نباشد درِ من بیرقیب
شب نبود کوچهٔ من بی عسس
گر هوست بر سر من میزنند
در سر من جز هوست نیست بس
میبدهی تا نکنم بیخودی
مهر کنی قند ز دست مگس
بلبل شوریده نباشد خموش
باغ همان است و همانش قفس
گر سرش از مغز نبودی تهی
آنهمه فریاد نکردی جرس
هرکه به قید تو گرفتار شد
تا ندهد جان نرهد زین حرس
رخ به جفا در نکشم وز وفا
برهمه عشّاق دوانم فرس
هر دو ز بحرند به نسبت ولیک
دُر ز صدف یافت شود نه ز خس
کرد و کیاییِ نزاری تویی
خواه به کارش رس و خواهی مرس
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
منتظران را به لب آمد نفس
ای ز تو فریاد به فریادرس
مور شدم بر شکر خویش و بس
در نزدم دست به حلوای کس
ای که به حج رفتنت آمد هوس
روضه سلطان خراسانت بس
کیست، کدام است، کجا و چه کس
باز که بر دست به رویم هوس
سایه ندیدت به زمین هیچ کس
نور بود سایه خورشید و بس
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.