عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۵
هرچه نشان کنی تویی، راه نشان نمیبرد
وآنچه نشانپذیر نی، این سخن آن نمیبرد
گفت زبان ز سر بنه خاک بباش و سر بنه
زانک ز لطف این سخن، گفت زبان نمیبرد
در دل مرد جوهری است از دوجهان برون شده
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۱
از سر زلف دلکشت بوی به ما نمیرسد
بوی کجا به ما رسد چون به صبا نمیرسد
روز به شب نمیرسد تا ز خیال زلف تو
بر دل من ز چارسو خیل بلا نمیرسد
بوک دعای من شبی در سر زلف تو رسد
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۹
قوت بار عشق تو مرکب جان نمیکشد
روشنی جمال تو هر دو جهان نمیکشد
بار تو چون کشد دلم گرچه چو تیر راست شد
زانکه کمان چون تویی بازوی جان نمیکشد
کون و مکان چه میکند عاشق تو که در رهت
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۱
از می عشق نیستی هر که خروش میزند
عشق تو عقل و جانش را خانه فروش میزند
عاشق عشق تو شدم از دل و جان که عشق تو
پرده نهفته میدرد زخم خموش میزند
دل چو ز درد درد تو مست خراب میشود
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۶
دل ز میان جان و دل قصد هوات میکند
جان به امید وصل تو عزم وفات میکند
گرچه ندید جان و دل از تو وفا به هیچ روی
بر سر صد هزار غم یاد جفات میکند
مینکند به صد قران ترک کلاهدار چرخ
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۵
دل به امید وصل تو باد به دست میرود
جان ز شراب شوق تو بادهپرست میرود
از می عشق جان ما یافت ز دور شمهای
زیر زمین به بوی آن با دل مست میرود
از می عشق ریختن بر دل آدم اندکی
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۷
آتش عشق تو دلم، کرد کباب ای پسر
زیر و زبر شدم ز تو، چیست صواب ای پسر
چون من خسته دل ز تو، زیر و زبر بماندهام
زیر و زبر چه میکنی، زلف بتاب ای پسر
تا که بدید چشم من، چهرهٔ جانفزای تو
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۸
نیست مرا به هیچ رو، بی تو قرار ای پسر
بی تو به سر نمیشود، زین همه کار ای پسر
صبح دمید و گل شکفت، از پی عیش دم به دم
چنگ بساز ای صنم، باده بیار ای پسر
تا که ازین خمار غم، خون جگر بود مرا
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۱
باد شمال میوزد، طرهٔ یاسمن نگر
وقت سحر ز عشق گل، بلبلِ نعرهزن نگر
سبزهٔ تازهروی را، نوخط جویبار بین
لالهٔ سرخروی را، سوختهدل چو من نگر
خیری سرفکنده را، در غم عمر رفته بین
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۷
دوش درون صومعه، دیر مغانه یافتم
راهنمای دیر را، پیر یگانه یافتم
چون بر پیر در شدم، پیر ز خویش رفته بود
کز می عشق پیر را، مست شبانه یافتم
از طلبی که داشتم، چون بنشستم اندکی
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۰
ترک قلندر من دوش درآمد از درم
بوسه گشاد بر لبم تنگ کشید در برم
در لب لعل ترک من آب حیات خضر بود
لب چو نهاد بر لبم گفتم خضر دیگرم
بوسه چو داد ترک من هندوی او شدم به جان
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸۵
ای دل و جان کاملان، گم شده در کمال تو
عقل همه مقربان، بی خبر از وصال تو
جمله تویی به خود نگر جمله ببین که دایما
هجده هزار عالم است آینهٔ جمال تو
تا دل طالبانت را از تو دلالتی بود
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹۱
ای دل مبتلای من شیفتهٔ هوای تو
دیده دلم بسی بلا آن همه از برای تو
رای مرا به یک زمان جمله برای خود مران
چون ز برای خود کنم چند کشم بلای تو
نی ز برای تو به جان بار بلای تو کشم
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۵۷
ای همه راحت روان، سرو روان کیستی
ملک تو شد جهان جان، جان و جهان کیستی
اینت جمال دلبری مثل تو کس ندیدهام
هیچ ندانم ای پسر تا تو از آن کیستی
از لب همچو شکرت پر گهر است عالمی
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۹۴
دست نمیدهد مرا بی تو نفس زدن دمی
زانکه دمی که با توام قوت من است عالمی
صبح به یک نفس جهان روشن از آن همی کند
کز سر صدق هر نفس با تو برآورد دمی
نی که دو کون محو شد در بر تو چو سایهای
[...]