گنجور

 
عطار

ای دل و جان کاملان، گم شده در کمال تو

عقل همه مقربان، بی خبر از وصال تو

جمله تویی به خود نگر جمله ببین که دایما

هجده هزار عالم است آینهٔ جمال تو

تا دل طالبانت را از تو دلالتی بود

هرچه که هست در جهان هست همه مثال تو

جملهٔ اهل دیده را از تو زبان ز کار شد

نیست مجال نکته‌ای در صفت کمال تو

چرخ رونده قرن‌ها بی سر و پای در رهت

پشت خمیده می‌رود در غم گوشمال تو

تا ابدش نشان و نام از دو جهان بریده شد

هر که دمی جلاب خورد از قدح جلال تو

مانده‌اند دور دور اهل دو کون از رهت

زانکه وجود گم کند خلق در اتصال تو

خشک شدیم بر زمین پرده ز روی برفکن

تا لب خشک عاشقان تر شود از زلال تو

گرچه فرید در جهان هست فصیح‌تر کسی

رد مکنش که در سخن هست زبانش لال تو

 
 
 
اثیر اخسیکتی

گوهر دیده کرده ام، پیشکش جمال تو

اطلس رخ کشیده ام، در قدم خیال تو

جان و خرد در آستین، بر طمعی همی درم

بو، که عنایتی کند، در حق من وصال تو

در تو کجا رسد کسی، تا برسد بپای تو

[...]

عراقی

ای دل و جان عاشقان شیفتهٔ جمال تو

هوش و روان بی‌دلان سوختهٔ جلال تو

کام دل شکستگان دیدن توست هر زمان

راحت جان خستگان یافتن وصال تو

دست تهی به درگهت آمده‌ام امیدوار

[...]

مولانا

عید نمی‌دهد فرح بی‌نظر هلال تو

کوس و دهل نمی‌چخد بی‌شرف دوال تو

من به تو مایل و توی هر نفسی ملولتر

وه که خجل نمی‌شود میل من از ملال تو

ناز کن ای حیات جان کبر کن و بکش عنان

[...]

حکیم نزاری

رفتی و یک نفس نرفت از نظرم خیالِ تو

بی‌خبرم ز خود ولی با خبرم ز حالِ تو

جانِ به لب رسیده را در قدمِ صبا کشم

گربه من آورد شبی مژدۀ اتّصالِ تو

مهرِ تو بر که افکنم بوی تو از که بشنوم

[...]

امیرخسرو دهلوی

تا به زمانه شد خبر از مه با کمال تو

شیفته گشت عالمی ز ابروی چون هلال تو

تا به دو هفته ماه اگر راست کند جمال تو

تیز نگاهش اوفتد هر شبی از کمال تو

از خطت ار چه کشته شد خلق بترس از خدا

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه