امیر معزی » مسمط
بر تن اقبال و بخت دولت او چون سرست
وز فَلکُالمَستقیم همت او برترست
در همه آثار خیر مقبل و نیک اخترست
درخور پیغمبر است گرچه نه پیغمبر است
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۱
قصد به جان کرده ای ای دل محنت پرست
دیده نهادی به صبر ، دوست بدادی ز دست
بس که بسر برزدی دست به حسرت ولیک
سود ندارد دریغ ، صید چو از دام رست
سینه ی مجروح را وصل چو مرهم نهاد
[...]
ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۹
سبزه و آب روان باده گلگون بدست
سرو قدی میگسار خوشتر ازین عیش هست
مستم و امید نیست ز آنکه شوم هوشیار
هوش نیاید بلی مست صبوح الست
همچو رخت اختری دیده گردون ندید
[...]
سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲
ای دل شوریده جان، نیست شو از هر چه هست
کز پی تاراج دل، عشق برآورد دست
منکر صورت نشد، عارف معنی شناس
راه به معنی نبرد عاشق صورت پرست
از پی محنت شود، مست محبت، مدام
[...]
رضاقلی خان هدایت » تذکرهٔ ریاض العارفین » روضهٔ اول در نگارش احوال مشایخ و عارفین » بخش ۱۱ - ابوسعید مهنه قُدِّسَ سِرُّه
روی تو به هر دیده که بینند نکوست
نام تو به هر زبان که گویند خوش است
جیحون یزدی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۴ - وله
راستی ای کجکلاه چهای به می پایبست
ز صبح تا شب خمار ز شام تا صبح مست
گیرم بخشید شاه برد متانت ز دست
تجرع دائمی درستی آرد شکست
جیحون یزدی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۲۱ - وله
گاه شراب است و بس ای قمر میپرست
ما حصل عمر ما گردون بر تاک بست
تو دانی احوال من که بایدم بود مست
ساعتی از مستیم ندهم بر هر چه هست
جیحون یزدی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۲۱ - وله
در نظر همتش بلندی چرخ پست
خاست ز کیهان فتن چو او به مسند نشست
به اسخطش کوه را در کمر افتد شکست
هرکه بوی بسته شد ز قید آفات رست
جیحون یزدی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۲۱ - وله
کسی که با صد زبان بهر فنش گفتگوست
چون که بر او رسد مغز نداند ز پوست
بر سر خوانش بلند صوت کلوا و اشربواست
لیک منادیش را شرم ز لاتسرفواست
صامت بروجردی » اشعار مصیبت » شمارهٔ ۱۱ - در مدح شهاب ثاقب علی بن ابیطالب(ع)
در آخر از پی کسبی شهنشه حقپرست
چو دید ین قوم را ز ساغر کفر مست
نمود او را بلند به نزد آن خلق پست
چو مصحف کردگار گرفت بر روی دست
غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » مدایح و مراثی » مدایح و مراثی امیرالمؤمنین علی علیه السلام » شمارهٔ ۴ - مدیحة الامیر علیه السلام فی یوم الغدیر
مژده که شد میر عشق وزیر عقل نخست
بهمت پیر عشق اساس وحدت درست
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۳ - غدیریه در مدح غالب کل غالب حضرت علی بن ابیطالب علیهالسلام
علی که بیمهر او نیست کسی حقپرست
علی که صبح ازل ترا به مسند نشست
علی که بیعت تو بست بروز الست
بیعت امت بوی بایدت امروز بست
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۱۴ - در تهنیت عید مولود حضرت مولی الموالی علی علیهالسلام
غنچه لبا ای لبت کرده مرا میپرست
گل ز رخت منفعل سرو ز بالات پست
در خم زلفت چو من هرکه شود پای بست
دین و دل و عقل و هوش میرود او را ز دست