گنجور

 
غروی اصفهانی

باده بده ساقیا ولی ز خم غدیر

چنگ بزن مطربا ولی بیاد امیر

تو نیز ایچرخ پیر بیا ز بالابزیر

داد مسرت بده ساغر عشرت بگیر

بلبل نطقم چنان قافیه پرداز شد

که زهره در آسمان بنغمه دمساز شد

محیط کون و مکان دائرۀ ساز شد

سرور روحانیان هو العلی الکبیر

نسیم رحمت وزید، دهر کهن شد جوان

نهال حکمت دمید پر ز گل ارغوان

مسند حشمت رسید بخسرو خسروان

حجاب ظلمت درید ز آفتاب منیر

وادی خم غدیر منطقۀ نور شد

یا ز کف عقل پیر تجلی طور شد

یا که بیانی خطیر ز سر مستور شد

یا شده در یکسریر قران شاه و وزیر

شاهد بزم ازل شمع دل جمع شد

تا افق لم یزل روشن از آن شمع شد

ظلمت دیو و دغل ز پرتوش قمع شد

چه شاه کیوان محل شد بفراز سریر

چون بسر دست شاه شیر خدا شد بلند

بتارک مهر و ماه ظل عنایت فکند

شوکت فرو جاه بطالعی ارجمند

شاه ولایت پناه بامر حق شد امیر

مژده که شد میر عشق وزیر عقل نخست

بهمت پیر عشق اساس وحدت درست

بآب شمشیر عشق نقش دوئیت بشست

بزیر زنجیر عشق شیر فلک شد اسیر

فاتح اقلیم جود بجای خاتم نشست

یا بسپهر وجود نیر اعظم نشست

یا بمحیط شهود مرکز عالم نشست

روی حسود عنود سیاه شد همچو قیر

صاحب دیوان عشق عرش خلافت گرفت

مسند ایوان عشق زیب و شرافت گرفت

گلشن خندان عشق حسن و لطافت گرفت

نغمۀ دستان عشق رفت باوج اثیر

جلوه بصد ناز کرد لیلی حسن قدم

پرده زرخ باز کرد بدر منیر ظلم

نغمه گری ساز کرد معدن کل حکم

یا سخن آغاز کرد عین اللطیف الخبیر

بهر که مولی منم علی است مولای او

نسخۀ اسما منم علی است طغرای او

سر معما منم علی مجلای او

محیط انشا منم علی مدار و مدیر

طور تجلی منم سینۀ سینا علی است

سیر انا الله منم آیت کبری علی است

ذرۀ بیضا منم لؤلؤ لالا علی است

شافع عقبی منم علی مشار و مشیر

حلقۀ افلاک را سلسله جنبنان علی است

سید لولاک را علی وزیر و ظهیر

دائرۀ کن فکان مرکز عزم علی است

عرصۀ کون و مکان خطۀ رزم علی است

در حرم لا مکان خلوت بزم علی است

روی زمین و زمان بنور او مستنیر

قبلۀ اهل قبول غرۀ نیکوی اوست

کعبۀ اهل وصول خاک سر کوی اوست

قوس صعود و نزول حلقه ابروی اوست

نقد نفوس و عقول ببارگاهش حقیر

طلعت زیبای او ظهور غیب مصون

لعل گهر زای او مصدر کاف است و نون

سر سوید ای او منزه از چند و چون

صورت و معنای او نگنجداند و ضمیر

یوسف کنعان عشق بندۀ رخسار اوست

خضر بیابان عشق تشنۀ گفتار اوست

موسی عمران عشق طالب دیدار اوست

کیست سلیمان عشق بر در او؟ یک فقیر!

ای بفروغ جمال آینۀ ذوالجلال

مفتقر خوش مقال مانده بوسف تو لال

گرچه براق خیال در تو ندارد مجال

ولی ز آب زلال تشنه بود ناگزیر

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode