گنجور

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۴

 

شش جهت ملک را کار یکی در ده است

کز پس هفتم قران ملک به دست شه است

مادر هفت آسمان گرچه همه فتنه زاد

تا به مراد دلش حامله شد نه مه است

شه ره کون و فساد پاک شد از حادثات

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۰

 

پرده مستان نواخت زخمه باد سحر

باده ده ای عشق تو همچو سحر پرده در

دایره بزم را نقطه چو از خال تست

ساغر تا خط بیار سر ز خط ما مبر

مردمیی کن به شرط از پی ما پیش از آنک

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۲

 

دست مخالف ببست تیغ جهان پهلوان

کار موافق گشاد دست قزل ارسلان

باز بدین زنده گشت ملکت کاوس کی

باز بدان تازه گشت سنت نوشیروان

پست شد از جاه این، مرتبت اردشیر

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۷

 

زیور گردون گسست آینه آسمان

سوخت ز عکس رخش طره شب در زمان

یکسره صبح دوم آینه بر کف بتاخت

شست به ماورد طل سرمه ز چشم جهان

صبحدم از خواب جست آینه بر کف نهاد

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۸

 

خسرو زرین سپر دوش شد اندر کمان

تافت چو نیم آینه جرم مه از قیروان

بود سیه شش جهات همچو ز آب آینه

سرخ بر آم د دو قطب همچو زآتش سنان

دست فلک زان نهاد آینه بر طاق قوس

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۹

 

ای ز لبت لاله را آب خوشی در دهان

آتش روی تو بس آینه عقل و جان

گشت ز عکس رخت سینه خاک آینه

شد ز خیال لبت چشم فلک گلستان

بهر تو چون آینه، دل شده ام جمله تن

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۰

 

طارم چارم نهفت پرتو شمع جهان

خیمه زربفت گشت نوبتی آسمان

شمع فلک کشته شد از نم اخضر چنانک

شد سیه از دود شمع روی عروس جهان

ساخت ز بهر کلاه قوقه آتش چو شمع

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۱

 

رفت ز ماهی برون چشمه آتش فشان

شمع فلک را ز صفر سفره نهاد آسمان

شب ز چه کاهد چو شمع هر چه شب آمد از آنک

رفت به برج شمال خسرو گردون ستان

دوش به دست صبا لاله بر افروخت شمع

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۲

 

مهره عمرم ربود شعبده آسمان

کشت چراغ دلم شمع سپهرالامان

بر سر پایم گداخت سفره خاکی چو شمع

با سر دستم فگند تیر فلک چون کمان

سرد بود همچو صبح بزم حریفان غم

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱

 

سوخت دل از عشق دوست دوست دمی در نساخت

خواند مرا وز دو لب ما حضری بر نساخت

من به وفا سوختم پرده دل گرچه او

راه جفا زد چنانک پرده دیگر نساخت

شکر کنم گرچه شد شکر من زهر او

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶

 

با که گشایم نفس کاهل صفایی نماند؟

در همه روی زمین بسته گشایی نماند

بر چمن روزگار پی چه نهم کاندرو؟

نوش نهالی نرست مهر گیایی نماند

قافله خرمی زان سوی عالم گذشت

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۷

 

بی تو مرا یار کیست جان ستم سوخته؟

در گذر از دل که هست ز آتش غم سوخته

عود و شکر سوختن هر دو بهم عادت است

دارم از آن جان و دل هر دو بهم سوخته

شمع روان روی تست پس من بیدل چرا؟

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » ملمعات » شمارهٔ ۵

 

یا سید المکرمات بابک خیرالمآب

کفی مغیث الوری کفک فی کل باب

ای به صفا برده گوی سایه تو ز آفتاب

زهره زهره شد ز آتش تیغ تو آب

جودک یوم العطا بأسک یوم العذاب

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۱۷

 

ای که موج سینه تو غوطه دریا دهد

پرتو طبعت فروغ عالم بالا دهد

گر ضمیر غیب دان تو براندازد تتق

بس که تشویر عروس قبه خضرا دهد

مجیرالدین بیلقانی
 
 
sunny dark_mode