گنجور

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱ - در برانگیختن ایرانیان و وطن پرستان بر ضد تقسیم ایران فرماید

 

چند کشی جور این سپهر کهن را

چند بکاهی روان و خواهی تن را

مرد چو رخت شرافت ندوخت بر اندام

باید پوشد به دوش خویش کفن را

سلسله اش چون بنات نعش گسستی

[...]

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰

 

ای شده در ره پی پذیره دارا

چند کند دل بدوری تو مدارا

این منم از نار فرقت تو سراپای

سوخته همچون وکیل صدر بخارا

لعل چو پیروزه کرده اشک چو مرجان

[...]

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۲ - در ستایش بیطرفی ایران هنگام جنگ عمومی و نکوهش همسایگان جنوبی و شمالی «انگلیس و روس » فرماید

 

همتی ای ناخدا کرم کن و دریاب

کشتی ما را که اوفتاده به گرداب

نه خبر از ساحل و نه راه به مقصد

نه اثر از نور آفتاب وز مهتاب

موجی پهن و دراز و بی سر و پایان

[...]

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۵

 

ز آمدن فرودین و رفتن اسفند

دلها خرم شد و روانها خرسند

گلها افروختند آتش زردشت

مرغان آموختند ترجمه زند

ابر ببالای خاک لؤلؤ تربیخت

[...]

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۰ - در قدردانی از مردم وطن‌خواه و تهیج جوانان وطن

 

تا زبر خاکی ای درخت برومند

مگسل ازین آب و خاک رشتهٔ پیوند

مادر توست این وطن که در طلبش خصم

نار تطاول به خاندان تو افکند

هیچت اگر دانش است و غیرت ناموس

[...]

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۸

 

دانا کبود بنزد مردم هشیار

آنکه به بیهوده هیچ می نکند کار

دانا آن شد که پخته سازد و نیکو

خامی گفتار خویش و زشتی کردار

خوب کند زشت را بکوشش افزون

[...]

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۴

 

کشور خاور شده است خسته و بیمار

خیز و برایش یکی طبیب بدست آر

باختر او را چو و سنی است بتحقیق

دارد با او همی رقابت بسیار

وسنی خواهد عدوی خویش کند پست

[...]

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۰

 

کان التوانی انکح العجز بنته

و ساق الیه حین زوجهامهرا

فراشا و طیئا قال له اتکی

فانکما لابد ان تلد الفقرا

کرد توانی بناتوانی شوهر

[...]

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۷

 

در صف بستان نسیم گشت مهندس

شمع برافروخت از شکوفه بمجلس

راغ پر از نافه شد ز طره سنبل

باغ پر از فتنه شد ز دیده نرگس

آن چو نگاری فکنده طره مفتول

[...]

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰۶ - چکامه

 

مرد چو باشد بوقت کار هراسان

مشکل گردد و را بدیده هر آسان

عزم درست و دل قویت چو باشد

کوه توانی همی بسفت به پیکان

باید دل ساخت ز آهنی که نگردد

[...]

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۱۳ - چکامه

 

وقت خروش خروس و بانک مؤذن

چون صف سیاره شد درون مواطن

گفتی سالار مور گفته به موران

ایتهاالنمل ادخلوا بمساکن

گشت بگاه سپیده دم شد شب تاریک

[...]

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۴۳

 

قصه گیسوی لعبتان طرازی

از شب یلدا فزوده شد به درازی

عمر گرانمایه ای دریغ تلف شد

در خم گیسوی لعبتان طرازی

درد و دریغا که عاشقان وطن را

[...]

ادیب الممالک
 
 
sunny dark_mode