گنجور

قطران تبریزی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۳۷

 

به پیروزی شدی شاها که بازآیی به پیروزی

سر هرکس تو افرازی دل هرکس تو افروزی

امیران چون شب تارند و تو ماننده روزی

نگردد از تو هرگز دور بهروزی و پیروزی

به رسم خسروان باشی و کین راستان توزی

[...]

قطران تبریزی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۰۱

 

هوس پخته ست این پروانه بهر خویشتن سوزی

بیا و خانه روشن کن ز بهر مجلس افروزی

چه آتش می زنی زینسانم، ای دور از تو چشم بد

دل و جان است آخر نی سپند است این که می سوزی

گر از بی مهری چشمت گله کردم بنامیزد

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۳

 

ز سودای رخ و زلفش، غمی دارم شبانروزی

مرا صبح وصال او، نمی‌گردد شبی روزی

نسیم صبح پیغامی به خورشیدی رسان از ما

که با یاد جمال او، شب ما می‌کند روزی

بجز از سایه سروش، مبادم هیچ سرسبزی!

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قطعات » قطعه شمارهٔ ۱۵۸

 

به حق المعرفت هر کس چه داند کازر و نی را

منش دانم بد اندیشی است بد نفسی بد آموزی

سیه کاری سیه ماری سیه گوشی سیه پوشی

سیه بختی سیه دستی سیه رویی سیه روزی

علاهم بهتر است اما قوی کسری است مالک را

[...]

سلمان ساوجی
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۴

 

ز کوی یار می‌آید نسیم باد نوروزی

از این باد ار مدد خواهی چراغ دل برافروزی

چو گل گر خرده‌ای داری خدا را صرف عشرت کن

که قارون را غلط‌ها داد سودای زراندوزی

ز جام گل دگر بلبل چنان مستِ میِ لعل است

[...]

حافظ
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۲

 

وصالت عمر جاوید است و بخت سعد و فیروزی

مبارک صبح و شام آن، که شد وصل تواش روزی

بیا ای رشک ماه و خور! شبی با ما به روز آور

که داد اندیشه زلفت شبم را صورت روزی

مکن دعوت به شبخیزی و تسبیح، ای خرد ما را

[...]

نسیمی
 

نظام قاری » دیوان البسه » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۳ - سلمان ساوجی فرماید

 

زسودای رخ و زلفش غمی دارم شبانروزی

مرا صبح وصال او نمیگردد شبی روزی

قبای چارقب کورا را بر آتش بهر زرسوزی

بلای اینچنین باشد زسودای زراندوزی

تو نقشی کز اتو خواهی بخلعتهای آژیده

[...]

نظام قاری
 

نظام قاری » دیوان البسه » چند رساله » کتاب آرایش‌نامه

 

قبای قاقم ای فرا بقد صوف کوتاهست

مگر از قندس آری وصله بر دامنش دوزی

نظام قاری
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۸

 

جهانی تازه شد از فیض تو ای ابر نوروزی

من لب تشنه را تا چند بهر قطره ای سوزی

سیه شد روز من زین غم که گیرم زلف شبرنگت

نمی دانم که این دولت کیم خواهد شدن روزی

ز تاب خشم رخ افروختی و آتش زدی در من

[...]

جامی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۲۲

 

چو مجنون گر به صحرا افتم از شوق رخت روزی

به جز خورشید بر بالین نبینم هیچ دلسوزی

بابافغانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۶۸

 

به جرم این که گفتم سوز خود با عالم‌افروزی

چو شمع استاده‌ام گریان که خواهد کشتنم روزی

از آن چون کوکبم پیوسته اشک از دیده می‌ریزد

که چون صبح از دلم سر می‌زند مهر دل‌افروزی

نگشتی ماه من هر شب ز برج دیگران طالع

[...]

محتشم کاشانی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۱۵

 

الهی سخت بی‌برگم به ساز طاعت‌اندوزی

همین یک الله الله دارم آن هم‌گر تو آموزی

ز تشویش نفس بر خویش می‌لرزم ازین غافل

که شمع از باد روشن می‌شود هرگه تو افروزی

تجدد از بهارت رنگ گرداندن نمی‌داند

[...]

بیدل دهلوی
 

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۸

 

به رنگ ذره‌ام سرگرم مهر عالم‌افروزی

که ممکن نیست هرگز با کسی آرد به شب روزی

خوشم با ناله گرمی که خیزد از رگ جانم

که دارد نغمه این ساز در عشقت عجب سوزی

تو اسباب طرب کن جمع کز عشق تو ما را بس

[...]

مشتاق اصفهانی
 

غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۰

 

رموز عشق تا با ما نیامیزی نیاموزی

که گوهر تا خزف از کف نیندازی نیندوزی

شهود شاهد هستی نمی شاید ز هر پستی

که شمع جمع را تا قد نیفرازی نیفروزی

اگر با شمع رخسارش بسازی همچو پروانه

[...]

غروی اصفهانی
 

میرزاده عشقی » نوروزی نامه » بخش ۲ - مدح (موسم نوروزی و اثرات مصفای آن در عالم، خاصه در استانبول و تعریف منظره زیبای سحرگاهی مدا)

 

اگرچه من حکیمم این سخن لَغوَم گمان آید

به نزد من زمان یکرنگ و یکسان است هر روزی

صفای منظر دریا، ز وضع جنگلستانی

سخن این بُد که شب فارغ شد، از رخت‌سیه‌دوزی

که با این آفتاب، عالم بتر از شب بود ما را

[...]

میرزاده عشقی
 

میرزاده عشقی » نوروزی نامه » بخش ۶ - سخن در اتحاد و یگانگی ایرانیان و ترکان و پیروزی این دو ملت در سایه اتحاد و یگانگی

 

ز ظل (طلعت) و (انور) فضای شرق نورانی

همان گونه که تو با طلعت خود، عالم‌افروزی

بتا بس سود این الفت، ز من ار بشنوی دارد

اگرچه تو زبان من، ندانی و نیاموزی!

کنون ظلمت به ما فهماند، قدر روشنایی را

[...]

میرزاده عشقی
 
 
sunny dark_mode