اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۶
دهان تنگ آن دلبر نشان طبع من دارد
که در یک نقطه و همی جهانی در وطن دارد
گهرها در شکم دارد لب یاقوت فام او
وزاو سربسته هر نکته شکرها در شکن دارد
چنان خندد که پنداری صبا بر لؤلؤ شبنم
[...]
نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۷۹
گل صدبرگ من سنبل بر اطراف سمن دارد
رخ یار من از نسرین خطی بر نسترن دارد
عذارش گرچه از نسرین سواد مشک پیدا کرد
ز مشک سوده رخسارش غباری بر سمن دارد
به چین زلف پرچینش که کرده سنبلش صد ره
[...]
خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۴
اگرچه دل نصیب از چشم شوخت مکر و فن دارد
دهان و ابرویت پیوسته باری نقش من دارد
دلم را عاقبت از شمع رخسار تو روشن شد
که خطّت هرچه دارد جمله بر وجه حَسَن دارد
شنیدم با دهان تو ز تنگی لاف زد پسته
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۵
چه پروای گلستان و سر و برگ چمن دارد
چو غنچه آنکه گلشن در درون پیرهن دارد
چنان از حلقه ی زلف تو باد صبح مشکین است
که پنداری گذر بر ناف آهوی ختن دارد
اسیر عشق را بر زندگانی اعتمادی نیست
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۲۷
مرا فکر غریب آواره دایم از وطن دارد
که از نازک خیالان اینقدر درد سخن دارد؟
اگر نه روی گرم کارفرما در نظر باشد
که در شبها چراغی پیش دست کوهکن دارد؟
سفر کن تا چو یوسف شمع امیدت شود روشن
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۲۸
مه ناشسته رو کی رتبه دلدار من دارد؟
که با آن تازگی گل حکم تقویم کهن دارد
مرا آیینه رویی مهر حیرت بر دهن دارد
خوشا طوطی که از آیینه میدان سخن دارد
لب لعلی که می دارد دریغ از من تبسم را
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۲۹
اگرچه لاله من ریشه در خاک چمن دارد
زوحشت برگ برگم داغ غربت در وطن دارد
به شمعی می برم غیرت درین هنگامه کثرت
که از فانوس با خود خلوتی در انجمن دارد
صدف را می توان سرحلقه دریادلان گفتن
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۲۲۵
که جز من می تواند تا مرا گرم سخن دارد؟
که در آیینه طوطی گفتگو با خویشتن دارد
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸۱
نزاکت اینقدر نی برگ گل نی یاسمن دارد
به هر عضو تو خوبی یوسفی در پیرهن دارد
ز تاراج غمش راهی به دلها کرده ام پیدا
نگاهش سرگران از هر که گردد رو به من دارد؟
چمن پیرا به رنگی امتحانم می کند هر دم
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۰۱
ادب چون ماه نو امشب پی تکلیف من دارد
قدح کج کرده صهبایی که شرم از ریختن دارد
به وضع غنچه فرصت میدهد آواز گلها را
که لب زینهار مگشایید خاموشی چمن دارد
ز ساز و برگ آسایش چه دارد منعم غافل
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۰۲
ز شرم سرنوشتیکز ازل بنیاد من دارد
عرق در چین پیشانی زمین آبکن دارد
بساط ناز میپردازم اما ساز فرصتکو
مه اینجا پیشتر ز آرایش دامن شکن دارد
بهاینفرصتبضاعتهرچهداریرفتهگیر ازکف
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۷
طرب یعقوب من در گوشهٔ بیت الحزن دارد
چمن در آستین چشمم، ز بوی پیرهن دارد
کسی کآشفته حال جلوه هر جایی او شد
نیاز بلبلان با نازنینان چمن دارد
صدف در پاس گوهر، بسته می دارد دهان خود
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۴۷۷
خوشا روزی که تیرت، پی به جان مستمند آرد
شبیخونی نگاهت برسربخت نژند آرد
شب بختم چو شمع ازداغ عشقت صبح محشرشد
چها تا برسرمن طالع فیروزمند آرد
به این آشفته حالیهای خود امّیدها دارم
[...]
قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۵۶ - در ستایش امیر کامکار محمدحسنخان سردار فرماید
فلک خورشید و جنت حور و بستان یاسمن دارد
عیان این هرسه را در یکگریبان ماه من دارد
یکی شاهست در لشکر چو در صف بتان آید
یکی ماهست در انجم چو جا در انجمن دارد
قدش از قامت طوبی سبق بر دشت در خوبی
[...]
نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۴۳
مگو جان بی سبب بر گردن از مویت رسن دارد
دلی گم کرده امیدی بر آن چاه ذقن دارد
سرآمد عمر دل در چین زلفش همچنان باقی
غریب آری بشهری گر رود دل در وطن دارد
یمین الله بر این گر تن دهد پیراهن نازش
[...]
طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۸
غبار سرمه تا در خانه چشمش وطن دارد
سیاهی پرده از ساز تغافل در بدن دارد
نسیم طره پر پیچ و تاب عنبرآسایش
به دست قاصد باد صبا مشک ختن دارد
هزاران باغ گلشن در غبار مقدمش ندهم
[...]