گنجور

 
حزین لاهیجی

خوشا روزی که تیرت، پی به جان مستمند آرد

شبیخونی نگاهت برسربخت نژند آرد

شب بختم چو شمع ازداغ عشقت صبح محشرشد

چها تا برسرمن طالع فیروزمند آرد

به این آشفته حالیهای خود امّیدها دارم

پریشان طره ای شاید دلم را درکمند آرد

به فرمان عشق آتش دست را درگرمی بزمت

پی دفع گزند، از دانهٔ دل‌ها سپند آرد

شب هجران سپاه درد را شور حزین تو

درفش کاویان از نالهٔ مشکین پرند آرد