گنجور

 
صائب تبریزی

اگرچه لاله من ریشه در خاک چمن دارد

زوحشت برگ برگم داغ غربت در وطن دارد

به شمعی می برم غیرت درین هنگامه کثرت

که از فانوس با خود خلوتی در انجمن دارد

صدف را می توان سرحلقه دریادلان گفتن

که با چندین گهر مهر خموشی بر دهن دارد

مکرر می کند یک حرف را صدبار چون طوطی

سخنسازی که با آهن دلان روی سخن دارد

ز آب زندگانی خضر را لب تشنه می آرد

چه آب دلفریب است این که آن چاه ذقن دارد

حباب از بی دهانی می کشد خمیازه حسرت

زگوهر دانه یابد چون صدف هر کس دهن دارد

چو از سیماب شبنم نیست خالی گوش گل صائب

چه حاصل زین که بلبل پیش گل راه سخن دارد؟

 
 
 
اثیر اخسیکتی

دهان تنگ آن دلبر نشان طبع من دارد

که در یک نقطه و همی جهانی در وطن دارد

گهرها در شکم دارد لب یاقوت فام او

وزاو سربسته هر نکته شکرها در شکن دارد

چنان خندد که پنداری صبا بر لؤلؤ شبنم

[...]

نسیمی

گل صدبرگ من سنبل بر اطراف سمن دارد

رخ یار من از نسرین خطی بر نسترن دارد

عذارش گرچه از نسرین سواد مشک پیدا کرد

ز مشک سوده رخسارش غباری بر سمن دارد

به چین زلف پرچینش که کرده سنبلش صد ره

[...]

خیالی بخارایی

اگرچه دل نصیب از چشم شوخت مکر و فن دارد

دهان و ابرویت پیوسته باری نقش من دارد

دلم را عاقبت از شمع رخسار تو روشن شد

که خطّت هرچه دارد جمله بر وجه حَسَن دارد

شنیدم با دهان تو ز تنگی لاف زد پسته

[...]

صائب تبریزی

مرا فکر غریب آواره دایم از وطن دارد

که از نازک خیالان اینقدر درد سخن دارد؟

اگر نه روی گرم کارفرما در نظر باشد

که در شبها چراغی پیش دست کوهکن دارد؟

سفر کن تا چو یوسف شمع امیدت شود روشن

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
سلیم تهرانی

چه پروای گلستان و سر و برگ چمن دارد

چو غنچه آنکه گلشن در درون پیرهن دارد

چنان از حلقه ی زلف تو باد صبح مشکین است

که پنداری گذر بر ناف آهوی ختن دارد

اسیر عشق را بر زندگانی اعتمادی نیست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه