عنصری » قطعات و ابیات پراکندهٔ قصاید » شمارهٔ ۱
زر افشانید بر پیلان جرسهای مدارا را
برآرید آن فریدون فر درفش چرخ بالا را
قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۱ - در مدح ابونصر مملان
زمین از سنبل و سوسن شده پر عنبر سارا
ز گلنار و گل و خیری شده یاقوت گون خارا
وطواط » قصاید » شمارهٔ ۱۰ - نیز در مدیحه گوید
زهی از امر و نهی تو نظامی دین دنیا را
خهی ! از حل و عقد تو قوامی مجد علیا را
ثبات هضم تو داده سکون میدان عغبر را
نظام تو کرده روان ایوان خضرا را
کف تو شاه راهی در سخا بسیار و اندک را
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۰
ایا نور رخ موسی مکن اعمی صفورا را
چنین عشقی نهادستی به نورش چشم بینا را
منم ای برق رام تو برای صید و دام تو
گهی بر رکن بام تو گهی بگرفته صحرا را
چه داند دام بیچاره فریب مرغ آواره
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۱
هلا ای زهره زهرا بکش آن گوش زهرا را
تقاضایی نهادستی در این جذبه دل ما را
منم ناکام کام تو برای صید و دام تو
گهی بر رکن بام تو گهی بگرفته صحرا را
چه داند دام بیچاره فریب مرغ آواره
[...]
مولانا » دیوان شمس » ترجیعات » سیام
به ترجیع سوم یارا، مشرف کن دل ما را
بگردان جام صهبا را، یکی کن جمله دلها را
سعدی » دیوان اشعار » ملحقات و مفردات » شمارهٔ ۱
ز حد بگذشت مشتاقی و صبر اندر غمت یارا
به وصل خود دوایی کن دل دیوانه ما را
علاج درد مشتاقان طبیب عام نشناسد
مگر لیلی کند درمان غم مجنون شیدا را
گرت پروای غمگینان نخواهد بود و مسکینان
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳
مرا دردیست اندر دل که درمان نیستش یارا
من و دردت، چو تو درمان نمیخواهی دل ما را
منم امروز، و صحرایی و آب ناخوش از دیده
چو مجنون آب خوش هرگز ندادی وحش صحرا را
شبت خوش باد و خواب مستیات سلطان و من هم خوش
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۳
چه اقبال است این یا رب که دولت داده رو ما را
که در کوی فراموشان گذر شد یار زیبا را
کمربند من آمد نزد من خندهزنان امشب
توقف کن که لختی بنگرم پروین و جوزا را
بحمدالله که بیداری شبهایم نشد ضایع
[...]
سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴
به دست باد گهگاهی سلامی میرسان یارا
که از لطف تو خود آخر سلامی میرسد ما را
خنک باد سحرگاهی که در کوی تو گه گاهش
مجال خاک بوسی هست و ما را نیست آن یارا
شکایت نامه شوق تو را بر کوه اگر خوانم
[...]
کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۴۱
طریق عشق میورزی رها کن دین و دنیا را
خلاص خویش میجوئی مجو ناموس و دعوا را
به نور عقل نتوان رفت راه عشق ای عاقل
زمجنون پرس اگر داری طریق حی لیلا را
زآه سینه عشاق ظلمانی شود روضه
[...]
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳
اگر آن تُرکِ شیرازی بهدستآرد دل ما را
به خال هِندویَش بَخشَم سمرقند و بُخارا را
بده ساقی مِیِ باقی که در جَنَّت نخواهی یافت
کنار آب رُکنآباد و گُلگَشت مُصَلّا را
فَغان کـاین لولیانِ شوخِ شیرینکارِ شهرآشوب
[...]
شمس مغربی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰
بیا بر چشم عاشق کن تجلی روی زیبارا
که جز وامق نداند کس کمال حسن عذرا را
بصحرای دل عاشق بیا جلوه کنان بگذر
بروی عالم آرایت بیارا روی زیبا را
دمی از خلوت وحدت تماشا را به صحرا شو
[...]
امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷
به خود ره نیست در کوی تو مشتاقان شیدا را
خم زلفت به قلاب محبت میکشد ما را
اگر درپایت افکندم سری، عیبم مکن، کآنجا
چنان بودم که از مستی ز سر نشناختم پا را
تو در دل میرسی مهمان چه جای صبر و عقل و جان
[...]
صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۲۳
اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را
صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۲۳
نهی بر بار در پیشم چو روزی دیگ حلوا را
زغم اندر امان سازی دل مسکین شیدا را
اگر روزی به چنگ آید مرا صحنی زماهیچه
به بوی قلیه اش بخشم جهان و ملک عقبی را
هزاران جان مشتاقان فدای مطبخی باشد
[...]
نظام قاری » دیوان البسه » غزلیات » شمارهٔ ۳ - خواجه حافظ فرماید
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
بخال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را
زتبریز ارگلیمی نازک آری در برم یارا
بنقش آده اش بخشم سمرقند و بخارا را
چو شستی رخت در سعدی وکفشت نیست در پاتنگ
[...]
جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۹
به افسون گر گشایی مهر این لعل شکرخارا
فرود آری ازین فیروزه گون منظر مسیحا را
بیا ساقی که گر اقبال گردون را بقا بودی
نکردی پایه تخت سکندر تاج دارا را
سفال دردی اندر ده که بهر نقل ازین مجلس
[...]
امیرعلیشیر نوایی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰ - تتبع خواجه حافظ
گر آن ترک خطایی نوش سازد جام صهبا را
نخست آرد سوی ما ترکتاز قتل و یغما را
رخش در نازکی بر باد داده صفحه گل را
قدش در چابکی بر خاک شانده سرو رعنا را
به منع بوس آن لب چون دوصد تیرست از مژگان
[...]
شاهدی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۶
به عاشقان خود بنما جمال عالم آرا را
که دل پر خون شد از شوق تو مشتاقان شیدا را
توهم ای عقل نامحرم برون شو از سرای دل
که از بهر خیال دوست خالی می کنم جا را
بیا جانا اگر خواهی تماشای لب آبی
[...]