به دست باد گهگاهی سلامی میرسان یارا
که از لطف تو خود آخر سلامی میرسد ما را
خنک باد سحرگاهی که در کوی تو گه گاهش
مجال خاک بوسی هست و ما را نیست آن یارا
شکایت نامه شوق تو را بر کوه اگر خوانم
ز رقت چشمهها گردند گریان سنگ خارا را
ز رفتن راه عاجز کرد و ره را نیست پایانی
اگر کاری به سر میشد، ز سر میساختم پا را
ز شرح حال من، زلف تو طوماری است سر بسته
اگر خواهی خبر، بگشا، سر طومار سودا را
شب یلدا است هر تاری ز مویت، وین عجب کاری
که من روزی نمیبینم، خود این شبهای یلدا را
به فردا میدهی هر دم، مرا امید و میدانم
که در شبهای سودایت، امیدی نیست فردا را
نسیم صبح اگر یابی، گذر بر منزل لیلی
بپرسی از من مجنون، دل رنجور شیدا را؟
ور از تنهایی سلمان و حال او خبر پرسد
بگو بیجان و بیجانان، چه باشد حال تنها را؟
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: غزل فوق در مورد احساساتی عمیق و عاشقانه سخن میگوید. شاعر به دوستان خود گزارشی از احوالات عاشقانهاش میدهد و از عشق و دوری معشوقش شکایت میکند. او به باد و نسیم صبح سفارش میکند تا سلامی از او به معشوق برسانند و از حسرت و غم شدید خود میگوید. شاعر از زلف معشوق اشاره میکند که زندگیاش را پر کرده و شب یلدا را نماد دوری و تنهایی خود تلقی میکند. در نهایت، او حال و روز خود را در غیاب معشوق توصیف میکند و از احساس تنهایی و بیکسی خود مینازد. در کل، شعر بازتابدهندهی عمق احساسات عاشقانه و درد فراق است.
هوش مصنوعی: گاهگاهی باد برایم پیامی میآورد، ای دوست، که از لطف تو در نهایت، پیام خوبی به ما خواهد رسید.
هوش مصنوعی: سحرگاهی خوشایند است که در کوی تو گاهگاهی فرصتی برای بوسیدن خاکت وجود دارد، اما ما این فرصت را نداریم، ای محبوب من.
هوش مصنوعی: اگر بخواهم در کوه شکایت و شوق تو را بخوانم، آنقدر احساسات و تأثیر این کلمات عمیق است که حتی چشمهها به خاطر این حرفها شروع به گریه میکنند و سنگ سخت و محکم هم نرم میشود.
هوش مصنوعی: از رفتن خسته شدم و دیگر راه بیپایانی وجود دارد. اگر میتوانستم کاری انجام دهم، از ابتدا شروع میکردم.
هوش مصنوعی: زلف تو داستان زندگی من را در خود دارد. اگر میخواهی از حال و روز من باخبر شوی، سر این داستان را باز کن و به آن نگاه کن.
هوش مصنوعی: دیگر تار موی تو به شب یلدا شباهت دارد، و جالب این است که من هرگز در روز، خود این شبهای یلدا را نمیبینم.
هوش مصنوعی: تو هر روز به من امید میدهی که فردا روز بهتری است، اما میدانم که در شبهای پر از آرزویت، امیدی به فردا وجود ندارد.
هوش مصنوعی: اگر صبح نسیمی پیدا کردی، از کسی که به خانه لیلی میگذرد، حال مرا بپرس و از دلم که به شدت رنجور است، خبر بگیر.
هوش مصنوعی: اگر کسی از حال و روز سلمان و تنهاییاش بپرسد، بگو که حالش همچون کسی است که نه جان دارد و نه با جانانش است، پس حال تنها هیچ خوب نیست.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
زر افشانید بر پیلان جرسهای مدارا را
برآرید آن فریدون فر درفش چرخ بالا را
زمین از سنبل و سوسن شده پر عنبر سارا
ز گلنار و گل و خیری شده یاقوت گون خارا
زهی از امر و نهی تو نظامی دین دنیا را
خهی ! از حل و عقد تو قوامی مجد علیا را
ثبات هضم تو داده سکون میدان عغبر را
نظام تو کرده روان ایوان خضرا را
کف تو شاه راهی در سخا بسیار و اندک را
[...]
ایا نور رخ موسی مکن اعمی صفورا را
چنین عشقی نهادستی به نورش چشم بینا را
منم ای برق رام تو برای صید و دام تو
گهی بر رکن بام تو گهی بگرفته صحرا را
چه داند دام بیچاره فریب مرغ آواره
[...]
ز حد بگذشت مشتاقی و صبر اندر غمت یارا
به وصل خود دوایی کن دل دیوانه ما را
علاج درد مشتاقان طبیب عام نشناسد
مگر لیلی کند درمان غم مجنون شیدا را
گرت پروای غمگینان نخواهد بود و مسکینان
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۲ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.