گنجور

 
نظام قاری

اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را

بخال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را

در جواب او

زتبریز ارگلیمی نازک آری در برم یارا

بنقش آده اش بخشم سمرقند و بخارا را

چو شستی رخت در سعدی وکفشت نیست در پاتنگ

غنیمت دان نسیم آباد و گلگشت مصلا را

من از آن نقش ابریشم که چنگی داشت دانستم

که از سر خلعت تشریف بیرون آورد ما را

میارا رخت والا از غداد مشک ولاوسمه

بآب ورنگ و خال و خط چه حاجت روی زیبا را

زسر بقچه الباس اهل بخل کمتر پرس

که کس نگشود و نگشاید بحکمت آن معما را

فغان کاین موزه بر جسته و نوروزی چته

چنان بردند صبر از دل که ترکان رخت یغما را

سخن گوقاری از لولوی گوی پیش و از وحبر

که برنظم تو افشاند فلک عقد ثریا را