گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

چه اقبال است این یا رب که دولت داده رو ما را

که در کوی فراموشان گذر شد یار زیبا را

کمربند من آمد نزد من خنده‌زنان امشب

توقف کن که لختی بنگرم پروین و جوزا را

بحمدالله که بیداری شب‌هایم نشد ضایع

بدیدم خفته در آغوش خود آن سرو بالا را

به تشویش دهل رنجه مشو، ای نوبتی، امشب

که خفتن در بر یار است بیداران شب‌ها را

تماشا می‌کنم این قد، قیامت می‌کند، یارب

که خواهم تا قیامت یاد کردن این تماشا را

کجاها بودی، ای گلبرگ خندان، راست گو با من

که چون چپ داده‌ای امروز گلرویان رعنا را

رسیدی همچو شاخ گل کدامین باد آوردت

که هرگز می‌نپرسیدی به یک شاخ گلی ما را

تویی با من، معاذالله ز تو کی آید این یاری

منم با تو، عفاک الله مرا کی باشد این یارا

چه گویی خسروا، چندین حدیث وصل نابوده

خیال است این که ره دادی به سوی خویش سودا را