گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۰۷

 

مجو آسایش از دل تا مرادی در نظر دارد

که نخل ایمن نباشد از تزلزل تا ثمر دارد

ز ابراهیم ادهم پرس قدر ملک درویشی

که طوفان دیده از آسایش ساحل خبر دارد

نگردد سد راه عاشقان دنیا و اسبابش

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۰۹

 

اگرچه نطق در هر نکته صد تنگ شکر دارد

ولی شهد خموشی در نظر شان دگر دارد

زطوق بندگی راه نفس شد تنگ بر قمری

همان سرو از رعونت دست تمکین بر کمر دارد

مصور را کند بی دست و پا حسنی که شوخ افتد

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۱۰

 

اگرچه دست بر تاراج دل هر خوش کمر دارد

میان بهله دار ترک ما دست دگر دارد

اگرچه از حیا دارد نظر بر پشت پای خود

ولی مژگان شوخش از ته دلها خبر دارد

زمضمون نگاهش هیچ کس سر بر نمی آرد

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۲۳۰

 

نهال قامت او کی مرا از خاک بردارد؟

که چون نقش قدم افتاده ای در هر گذر دارد

شدم خاک و نیامد بر سر خاکم خدنگ او

مگر از بال عنقا ناوک ناز تو پردارد؟

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۲۳۱

 

خطر از قاطعان راه، رهبر بیشتر دارد

که پیرو پیش رو از پیشرو دایم سیر دارد

منم کز سوختن دود از نهادم برنمی خیزد

وگرنه هر کجا خاری است آهی در جگر دارد

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۲۳۲

 

(غبارم را نسیم ناتوانی دربدر دارد

غریب کشور طالع چه پروای سفر دارد؟)

(غلط کردم ز بزم او جدا گشتم، ندانستم

خمار باده لعلش چه عالم دردسر دارد)

ز نخوت تاج شاهان فتنه ها در زیر سر دارد

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۲۳۳

 

ازان فرهاد دایم جای در کوه و کمر دارد

که از هر لاله نقش پای گلگون در نظر دارد

دلم از فکر مژگانش نمی آید برون صائب

همیشه خون گرم من جدل با نیشتر دارد

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۲۲۴

 

شود خونریزتر حسنی که عاشق بیشتر دارد

که از هر طوق قمری سر و فتراک دگر دارد

صائب تبریزی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۶

 

چنان دل تیر آن ابرو کمان را در نظر دارد

که رقص جلوه دایم بر بساط نیشتر دارد

مدان خاصم اگر ظاهر نگردد سوز پنهانم

ز آتش ابرة خاکستر من آستر دارد

چو خون بسته خود را در رگ یاقوت می‌دزدم

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۷

 

ز اشکم چهره گه خونین و گه همرنگ زر دارد

مر آن رنگرز هر لحظه در رنگ دگر دارد

اگر در آرزوی پای بوسش خاک گردیدم

نسیمی آید و ناگه مرا از خاک بردارد

چه شد بازم، دگر روی دلم با کیست کز سینه

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۸

 

به رنگ عشقبازان برگ برگش رنگ زر دارد

نرنجد نوبهار از ما، خزان جای دگر دارد

عجب دامی به بال از ذوق پرواز قفس دارم

وگرنه می‌تواند دل ز گلشن کام بردارد

پیام شوق ادا کردن نباشد کار هر خامی

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۹

 

نه اخگر از فسردان گرد خاکستر به بردارد؟

که آتش نیز در عهد رخش خاکی به سر دارد

نگاهی گر کند با ناز صد ره مصلحت بیند

چو من، سر رشتة او نیز بدخویی دگر دارد

چنین کز ناتوانی در رهش از پای افتادم

[...]

فیاض لاهیجی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۷۰

 

به جایی می‌رسد شوقی که الفت راهبر دارد

پر پرواز طوطی رنگ برگ نیشکر دارد

دلی از کین مردم پاک می بینی چه می دانی

که از بیجوهری این تیغ جوهر بیشتر دارد

سری در جیب کش چون قطره سیر بحر هستی کن

[...]

اسیر شهرستانی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۳

 

شنیدم زین دیار آن گل بسر عزم سفر دارد

مرا همچون نسیم ناامیدی در بدر دارد

نمی دانم که بی او حال زار من چه خواهد شد

فلک در کار من امروز آهنگ دگر دارد

وداعش می کنم شاید سرم در پیش زین بندد

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۱۰

 

فراق دوستان چون لاله داغم بر جگر دارد

نشاط باده ایام در پی درد سر دارد

شدم خاک و مرا باد صبا آواره تر دارد

غبارم را نسیم از ناتوانی در به در دارد

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۴۲

 

کجا با عیش و عشرت یک سر مویی نظر دارد

چو من هر کس که داغ دلربایی بر جگر دارد

چه سازم ای مسلمانان دلم شوری به سر دارد

عجب دردی که فردا ماه من عزم سفر دارد

سیدای نسفی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸۲

 

اگر در گریه خودداری کنم چشمم خطر دارد

زضبط اشک ترسم این جراحت آب بردارد

کسی را لاف حیرانی رسد در بزم دیدارش

که چون گوهر به آب خشک دایم دیده تر دارد

نیندیشد زمردن هر که در ذکر خدا باشد

[...]

جویای تبریزی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۷۹

 

دماغ بلبل ما کی هوای بال و پر دارد

ز اوراق ‌کتاب رنگ گل جزوی به سر دارد

چه‌مکان‌است‌کیرد بهرای شوق از خط خوبان

نگاه بوالهوس از سرمه هم خاکی به سردارد

چو برگ گل‌کز آسیب نسیمی رنگ می‌بازد

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۸۰

 

بت هندی‌ کی از دردسر ترکان خبر دارد

در این کشور میان‌کو تا دماغ بهله بردارد

درین‌ دریا که هر یک قطره صد دامن‌ گهر دارد

حباب ما به دل پیچیده آه بی‌اثر دارد

نباشدگرتلاش عافیت نقد است آرامت

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۸۲

 

بیا ای شعله تا دل فال وصلی از تو بردارد

که این شمع خموش امشب نگاهی در سفر دارد

تماشاگاه معدومی ز من چیده‌ست سامانی

که هر کس چشم می‌پوشد ز خود بر من نظر‌ دارد

به دوش هر نفس از دلگرانی محملی دارم

[...]

بیدل دهلوی
 
 
۱
۲
۳
sunny dark_mode