گنجور

 
صائب تبریزی

اگرچه دست بر تاراج دل هر خوش کمر دارد

میان بهله دار ترک ما دست دگر دارد

اگرچه از حیا دارد نظر بر پشت پای خود

ولی مژگان شوخش از ته دلها خبر دارد

زمضمون نگاهش هیچ کس سر بر نمی آرد

زمژگان گرچه آن خط مبین زیر و زبر دارد

همان دم شاهدان غیب می گیرند از دستش

اگر صد نسخه از رخسار او آیینه بردارد

سراسر می رود در کوچه باغ عمر جاویدان

قد رعنای او را هر که در مد نظر دارد

به پای پرتو خورشید بیتابانه می افتد

همانا گل به حسن نیمرنگ او نظر دارد

نمی ریزند ترکان غیر خون بیگناهان را

بیاض گردن این قوم افشان دگر دارد

نماید هر نگینی در نگین دان جوهر خود را

ترا در خانه زین هر که می بیند جگر دارد

(فلک ناآشنا، طالع زبون، معشوق بی پروا

مگر روی مرا افتادگی از خاک بردارد)

به دل خوردن قناعت کرده ام از نعمت الوان

شکار خویش را شهباز من در زیر پر دارد

اگرچه میوه جنت دل از جا می برد صائب

ولی سیب زنخدان بتان جای دگر دارد

 
 
 
عمعق بخاری

خوشا باد سحرگاهی، که بر گلشن گذر دارد

که هر فصلی و هر وقتی یکی حال دگر دارد

گهی بر عارض هامون ز برگ لاله گل پوشد

گهی بر ساحت صحرا ز نقش گل صور دارد

دم عیسی‌ست، پنداری، که مرده زنده گرداند

[...]

امیر معزی

مَلِک سنجر جهانداری به میراث از پدر دارد

پدر شادست در فردوس تا چون او پسر دارد

ز فرّ و رسم و آیینش بیاراید همی‌گیتی

که فَرّ عمّ و رسم جدّ و آیین پدر دارد

بدو نازد همی دولت که با دولت خرد دارد

[...]

سنایی

مسلمانان سرای عمر، در گیتی دو در دارد

که خاص و عام و نیک و بد بدین هر دو گذر دارد

دو در دارد: حیات و مرگ کاندر اوّل و آخر

یکی قفل از قضا دارد، یکی بند از قَدَر دارد

چو هنگام بقا باشد، قضا این قفل بگشاید

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق

مرا گویند مولانا ترازویی‌ست کز عدلش

نه میل این یکی دارد نه قصد آن دگر دارد

درین شک نیست کو همچون ترازویی‌ست زین معنی

که میلش سوی آن باشد که او زر بیشتر دارد

مجیرالدین بیلقانی

هوا ز انسان خنک شد کز جنان حورا همی گوید

خنک آنکو درین سرما مقام اندر سقر دارد

ز مرغی کو خورد آتش حسدها می‌برد مرغی

که طوبی آشیانست وز کوثر آبخور دارد

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه