گنجور

 
فیاض لاهیجی

به رنگ عشقبازان برگ برگش رنگ زر دارد

نرنجد نوبهار از ما، خزان جای دگر دارد

عجب دامی به بال از ذوق پرواز قفس دارم

وگرنه می‌تواند دل ز گلشن کام بردارد

پیام شوق ادا کردن نباشد کار هر خامی

به شمع خود دل از پروانه مرغ نامه بردارد

نداری گوش ذوق نغمة این گفتگو ورنه

ز کوی یار هر بادی که می‌آید خبر دارد

به بی‌پا و سران می‌ماند این گردون نمی‌دانم

درین بیهوده گردیدن به فکر ما چه سر دارد!

چراغ مه ندارد منّتی بر کلبه‌ام هرگز

که با یاد تو شام حسرتم فیض سحر دارد

کمان ناله از زه وامکن از ضعف دل فیّاض

چو تیر آه عاشق نارسا باشد اثر دارد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode