گنجور

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۶۶۷

 

نخواهد از شکنج دام هرگز کرد آزادم

تغافل پیشه صیادی که خوش دارد به فریادم

به کونین التفاتم نیست ز اندک التفات تو

فراموش از دو عالم کرده ام تا کرده ای یادم

به اندک شیوه ای دل را تسلی می توان کردن

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۶۷۵

 

گلستان محبت را ز دیرین عندلیبانم

به گوش غنچه گستاخ است گلبانگ پریشانم

اثر در زلف لیلی می کند آشوب زنجیرم

نمک بر زخم مجنون می زند شور بیابانم

سفال چرخ را بخشد طراوت دود آه من

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۶۷۶

 

ز هند تیره دل چون شمع روشنگر برون رفتم

به پای خود به این شهر آمدم با سر برون رفتم

چو آن شبنم که گیرد جذبهٔ خورشید دامانش

سبکروحانه بی امداد بال و پر برون رفتم

به من نگذاشت دوران سبک سر، قوّت پایی

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۶۷۸

 

در آب دیده یا در سینهٔ پرآذر اندازم

دل بیمار خود را بر کدامین بستر اندازم؟

جهان افسرده شد از عشق خون آشام، اشارت کن

که این دل مردگان را در رگ جان نشتر اندازم

کف خاکستر تفسیده ام در کار محشر کن

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۶۸۷

 

به امّیدی که لعل جرعه‌نوشی می‌زند خونم

چو می از آتش خود خام جوشی می‌زند خونم

می منصوریم پیموده پیغام هم‌آغوشی

نوای وحدت از فیض سروشی می‌زند خونم

به شکر تیغ او چون غنچه کامم صد زبان دارد

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۶۸۸

 

جزای دوستی از شعله رخساران غمی دارم

به رنگ لاله بر دل، داغ دشمن مرهمی دارم

عجب نبود اگر باشد ز جا جنبیدنم مشکل

که من بر دوش خود چون خاک، بار عالمی دارم

نگاه از بس شهید تیغ هجران است در چشمم

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۶۹۲

 

به مستی مرده ام ساقی، مهل مخمور در خاکم

چو خم بسپار زیر طارم انگور در خاکم

اجل مستور اگر سازد مرا از دیده مردم

ولی چون گنج قارون همچنان مشهور در خاکم

تجلی، خانه زاد خلوت گور است عاشق را

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۶۹۳

 

ز آواز خوش آن غنچه لب، تا دور شد گوشم

به خون آغشته تر از پنبه ناسور شد گوشم

چه سان با اختلاط این منافق پیشگان سازم؟

که از ساز مخالف کاسه طنبور شد گوشم

ندارم چاره چون با ابلهان جز مستمع بودن

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۶۹۷

 

دو روزی کز قضا بایست با این کاروان باشم

مرا کم قیمتی نگذاشت بر طبعی گران باشم

به قید سخت رویانم، ملایم طینتی دارم

چو مغز از چرب و نرمی در شکنج استخوان باشم

در آب و گل نشاند از باغ جان، قدسی نهالم را

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۶۹۹

 

جهان را رونق از شادابی گفتار می آرم

زکلک این صفحه را آبی به روی کار می آرم

به درد آورده ام پیمانهٔ مستانه گویی را

به رقص افلاک را زین ساغر سرشار می آرم

صفیر خون چکانم تازه دارد نوبهاران را

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۷۰۰

 

به دست آمد مرا تا زلف او، تدبیرها کردم

ز دوری تا به یادش آمدم شبگیرها کردم

به سنگ آمد خدنگ نالهٔ من از دل سختش

به خارا گر ز آه آتشین تأثیرها کردم

سواد خامهٔ من صرف این غافل نهادان شد

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۷۰۳

 

ز مستی های صهبای ازل میخانهٔ خویشم

چو چشم خوش نگاهان سرخوش از پیمانهٔ خویشم

تجلی کرده در جانم جمال شعله رخساری

ز ایمانم چه پرسی؟ گبر آتش خانه خویشم

دلم چون شعله جواله با خود عشق می بازد

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۷۰۵

 

ز خوی سرکش او هر قدم پا مال می گردم

غزالی را که من چون سایه در دنبال می گردم

چو طفل بی جگر کو می رمد شبها ز تاربکی

هراسان از سواد نامهٔ اعمال می گردم

تو بی پروا و من شوریده احوالم، چه میپرسی؟

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۷۰۶

 

من روشن روان غافل به زندان بدن رفتم

کشیدم آتشین آهی، چو شمع از خویشتن رفتم

گران جان نیستم در گلستان چون سرو پا در گل

سبک روحانه چون باد بهاران از چمن رفتم

نشد بال و پر پروانه ام گرم از تف شمعی

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۷۰۸

 

چه پروا توشهٔ واماندگی چون در کمر دارم

به جایی می رسم اکنون که سامان سفر دارم

خرد در عاشقی بر من عبث افسانه می خواند

درین مکتب کتاب هفت ملت را ز بر دارم

یتیمان محبت را وفایی دایه نگذارد

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۷۰۹

 

ز بستر تا به کی پهلو پی تسکین بگردانم

خوشا روزی کزین محنت سرا بالین بگردانم

ندارد حاصلی، دیدیم فصل زندگانی را

چوگل تا چند اوراق دل خونین بگردانم؟

در آتش افکنم از باده، کشکول گدایی را

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۷۱۰

 

دل آگه سر راهش ز پاس راز گرداندم

شکایت تا سر مژگان رسید و بازگرداندم

به دل نگذاشت پا را از غرور حسن و من دل را

بر آوردم به گرد آن سراپا ناز گرداندم

نهانی شب به کویش رفته بودم ناله ای سر زد

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۷۱۲

 

ز سامان سفر با خود دل رنجیده ای دارم

به کف چیزی که دارم، دامن برچیده ای دارم

نظر پوشیدن از آفاق باشد عین بینایی

اگر انصاف داری، چشم دنیا دیده ای دارم

عجب نبود که بنماید جبین، محراب دیداری

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۷۱۳

 

ز حیلت سازی نفس صلاح اندیش می ترسم

نمی ترسم من از بیگانگان، از خویش می ترسم

نکردم هرگز از تیغ قضا پهلو تهی امّا

ز آه دردناک سینه های ریش می ترسم

به خود نسپرده ام در عاشقی هر چند ایمانی

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۷۱۵

 

ز بس دارد غم آن گل عذار آشفته احوالم

گشاید جوی خون از دیدهٔ آیینه، تمثالم

ز تاثیر گرفتاری، تبی در استخوان دارم

که می سوزد در و بام قفس را سودن بالم

مگر آید ز فیض همّت آزادگان کاری

[...]

حزین لاهیجی
 
 
۱
۶
۷
۸
۹
۱۰
۱۸
sunny dark_mode