گنجور

 
حزین لاهیجی

ز بستر تا به کی پهلو پی تسکین بگردانم

خوشا روزی کزین محنت سرا بالین بگردانم

ندارد حاصلی، دیدیم فصل زندگانی را

چوگل تا چند اوراق دل خونین بگردانم؟

در آتش افکنم از باده، کشکول گدایی را

به درها تا به کی این کاسهٔ چوبین بگردانم؟

ز مستوری پریشان خاطرم کو شور رسوایی

که دل در شهر بند طرّهٔ مشکین بگردانم؟

حزین در خرقهٔ سالوس آتش می زنم، تاکی

به امّید خریداران متاع دین بگردانم؟