گنجور

 
حزین لاهیجی

ز آواز خوش آن غنچه لب، تا دور شد گوشم

به خون آغشته تر از پنبه ناسور شد گوشم

چه سان با اختلاط این منافق پیشگان سازم؟

که از ساز مخالف کاسه طنبور شد گوشم

ندارم چاره چون با ابلهان جز مستمع بودن

چو صحرای قیامت، عرصه گاه شور شد گوشم

کم از کژدم نباشد اختلاط تلخ گفتاران

ز بس نیش زبان خورد از خسان، رنجور شد گوشم

چو با این مرده طبعان زنده درگورم درین محفل

عجب نبود اگر سوراخ مار و مور شدگوشم

ندارد صرفه جز شوریده مغزی فیض صحبتها

ز حرف ریزه خوانان خانهٔ زنبور شد گوشم

اسیر زمهریر صحبت گرم اختلاطانم

ز دم سردان عالم مخزن کافور شد گوشم

نمی افتد خلل در وقتم از آشفته گفتاران

ز بانگ دوست چون دارالحضور طور شد گوشم

حزین از بس که دادم درجهان داد سخن سنجی

به گوهرپروری ها چون صدف مشهور شد گوشم