گنجور

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۵۸۰

 

چو موج می جدا از باده نتوان کرد پیوستش

بود میخانه زیر دست مژگان سیه مستش

چو آن کافر که اسلام آورد از بی نواییها

ره دین می رود زاهد، که دنیا نیست در دستش

گذر کرد از گلویم ناوکش چون قطرهٔ آبی

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۵۹۹

 

نگردد غرق طوفان کشتی بی لنگر عاشق

بود دریا نمک‌پروردهٔ چشم تر عاشق

به گوش جان صلای شهپر جبریل می آید

دمی کز شوق جانان می تپد دل در بر عاشق

تغافل تا به کی؟ دیر آشنا، بیرحم، بی پروا

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۶۱۰

 

جهان ساده پر کار است از نقش و نگار دل

سر زانوی حیرانی بود، آیینه دار دل

شود نازک تر از دل پرده گوش گران گل

اگر بلبل نواسنجی کند در نوبهار دل

چو مجنون کرده لیلی دستگاهان را بیابانی

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۶۲۴

 

به یک ایمای ابرو زندهٔ جاوید گردیدم

اشارت سوی من کردی هلال عید گردیدم

قدم گر رنجه می گردد، غباری مرحمت فرما

به راه انتظارت دیدهٔ امّید گردیدم

گلاب از خوی به می آمیختی خونم به جوش آمد

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۶۲۸

 

به وصل از خوی او نظاره دیدار نتوانم

نگاهی گرد دل می گردد و اظهار نتوانم

ز خجلت سر به پیش افکنده ام نه عجز و نه عذری

گناه من اگر عشق است، استغفار نتوانم

گریبان پاره می آیم به کویت هر سحر، ترسم

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۶۲۹

 

به صد جان غمزه ات مفت خریدار است می دانم

که اندک التفاتی از تو بسیار است می دانم

بحل کردم اگر خون من از بیگانگی ریزی

که پاس آشنایی بر تو دشوار است می دانم

نمی دانم زیان و سود سودای محبّت را

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۶۳۰

 

سپاه فتنه با آن چشم جلاد است می دانم

نگاهش را تغافل، خواب صیاد است می دانم

ز تیر غمزه ی سندان شکاف او خطر دارد

به سختی گر دل آیینه فولاد است می دانم

نمی دانم کجا وحشی نگاهم می کند جولان ؟

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۶۳۱

 

نگاهش با اسیران بر سر ناز است می‌دانم

غرور مستی آن حسن طنّاز است، می‌دانم

چه حد دارم، که نام پنجهٔ مژگان او گیرم

تذرو دل، اسیر چنگل باز است می‌دانم

به شمع انجمن خاکستر پروانه می‌‎گوید

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۶۳۲

 

ز خود دور آن دلارا را نمی دانم نمی دانم

جدا از موج، دریا را نمی دانم نمی دانم

دمید از مشرق هر ذره ای، سر زد ز هر خاری

نهان آن نور پیدا را نمی دانم نمی دانم

لبالب از می دیدار بینم آسمانها را

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۶۳۳

 

غم دنیا ندارم، در پی عقبا نمی مانم

به شغل دشمنان، از دوست هرگز وا نمی مانم

نمی گردد گره، مجنون صفت مشت غبار من

خراب وحشتم، زندانی صحرا نمی مانم

ز امشب مگذران، گر می کنی فکری به روز من

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۶۳۸

 

بود تا چند در دل حسرت آن خوش بر و دوشم

هلال آسا کشد خمیازهٔ خورشید آغوشم؟

به باد دامنی از خاک بردارد شهیدان را

قیامت جلوه افتاده ست آن سرو قبا پوشم

سراسر می رود مژگان شوخش در رگ دلها

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۶۴۴

 

به پای خم اگر یکبار طالع بار می دادم

به دست آسمان یک ساغر سرشار می دادم

اگر اسلام را می بود ربطی با سر زلفش

ز زاهد می گرفتم سبحه و زنّار می دادم

نهال طالعم روزی گل عشرت به سر میزد

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۶۴۶

 

خراباتی‌نژادم دلق شیادانه‌ای دارم

صراحی در بغل، در آستین پیمانه‌ای دارم

به ناقص‌فطرتان بخشیده‌ام دنیا و عقبا را

گدای کوی عشقم همت مردانه‌ای دارم

ز جانان می‌گریزم، شور استغنا تماشا کن

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۶۴۷

 

پریشان خاطرم از همنشینان عزلتی دارم

خموشی صحبت خاصی ست، با خود خلوتی دارم

نمی آرد دل آزرده تاب نکهت زلفش

دماغ آشفته ام، از بوی سنبل وحشتی دارم

سر خجلت به پیش افکنده ام از کرده های خود

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۶۴۸

 

نیم صورت پرست، اینجا تماشای دگر دارم

درین آیینه ها آیینه سیمای دگر دارم

نمی گیردکمند الفتم وحشی غزالان را

که مجنونم ولی دامان صحرای دگر دارم

تو درآغوش سرو ای قمری کوته نظر بنشین

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۶۵۰

 

ز بس راز تو را پنهان ازین نامحرمان دارم

به جای مغز، مکتوب تو را در استخوان دارم

ره شوقم ندارد تا به منزل مانع دیگر

همین پست و بلندی اززمین وآسمان دارم

ز من چون لاله چاک سینه پوشیدن نمی آید

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۶۵۲

 

خرابی برنتابد محنت آبادی که من دارم

گران سنگ است صبر کوه بنیادی که من دارم

خروش من صفیر بلبل تصویر را ماند

نواپرداز خاموشی ست، فریادی که من دارم

مبادا هیچ صیدی بسته دام فراموشی

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۶۵۵

 

به ره سربسته مکتوبی از آن مهرآشنا دارم

گل نشکفته ای در دامن باد صبا دارم

به تن مشت استخوانی توشهٔ راه فنا دارم

یک انبان آرد با خود زاد راه آسیا دارم

ثبات عهد گل، بر دور عیشم خنده ها دارد

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۶۵۶

 

اگر من بیستون عشق را تعمیر می کردم

به آهی سنگ را چون سینه ناخن گیر می کردم

اگر همّت ز من می خواست دل های سحرخیزان

دم گرمی به کار آه بی تاثیر می کردم

دلی ز اندیشه فارغ داشتم در می پرستیها

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۶۶۶

 

به این بی‌طاقتی یارب به دنبال که می‌گریم؟

چنین رنگین به یاد چهره آل که می‌گریم؟

درین بستان‌سرا در سایه سرو سرافرازی

به حسرت از غم کوتاهی بال که می‌گریم؟

سراپا گشته‌ام یک چشم تر چون ابر و حیرانم

[...]

حزین لاهیجی
 
 
۱
۵
۶
۷
۸
۹
۱۸
sunny dark_mode