چو موج می جدا از باده نتوان کرد پیوستش
بود میخانه زیر دست مژگان سیه مستش
چو آن کافر که اسلام آورد از بی نواییها
ره دین می رود زاهد، که دنیا نیست در دستش
گذر کرد از گلویم ناوکش چون قطرهٔ آبی
چه منّتهاست برگردن مرا از صافی شستش
به امّید نگاهی دل به دنبالش فرستادم
به تیر غمزه نامهربان، آن بی وفا خستش
چه لذت بود از قاتل حزین نیم بسمل را
که در خون می تپید و آفرین می گفت بر دستش؟
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به تصویر کشیدن حالتی عاشقانه و عاطفی است. شاعر از دوری و جدایی میگوید و اشاره دارد که نمیتوان از عشق و حسی که به محبوب دارد، گریخت. میخانه و شراب نمادهایی برای عشق و مستی احساسی بوده و زاهد نیز نماد ریاضت و دوری از دنیا است. شاعر در تلاش است با امید به یک نگاه از سوی محبوب، دلش را آرام کند، اما در عین حال احساس ناامیدی و درد را نیز تجربه میکند. در انتها، شاعر به لذتی از درد عشق اشاره دارد که حتی در وضعیت سخت و رنجآور نیز وجود دارد.
هوش مصنوعی: مانند موجی که نمیتوان آن را از نوشیدنی جدا کرد، پیوستگیاش با میخانه وجود دارد. زیر دست مژگان تیرهاش، مستی و شوری است که از آن ناشی میشود.
هوش مصنوعی: مثل آن کافر که به خاطر فقر و تنگدستی به اسلام روی میآورد، راه دین را پیش میگیرد. زاهدی که دنیا در دستش نیست و وابستگی به آن ندارد، نیز به همین صورت مسیر معنوی خود را دنبال میکند.
هوش مصنوعی: این مصراع به این معناست که تیر محبت، به راحتی و سریع از گلویم عبور کرد، مانند یک قطره آب. این تجربه چگونه میتواند بر گردن من سنگینی کند و من را تحت تأثیر قرار دهد، مانند اینکه شفاف و پاک از دل شسته شده باشم.
هوش مصنوعی: به امید اینکه یک نگاه از او به من بیفتد، دل را به دنبال او فرستادم، اما آن معشوقهی بی وفا با یک نگاه غمزه باعث خستگی و ناامیدی من شد.
هوش مصنوعی: چه لذتی بود از دیدن قاتل حزین نیم بسمل، که در حالی که در خون غوطهور بود، به دستش آفرین میگفت؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
مسلمانان فغان از دست چشم کافر مستش
دل آزاد من چون دید سحری کرد و بربستش
خیالت چون نهم بر دل از آن بدعهد بی حاصل
دل من گر بخون دل بگرید جان آن هستش
سیاها، روی مظلومی که خواهد روی گلرنگش
[...]
مه اشترسوار من که شد رخش فلک پستش
خوش آن رهرو که در قید مهار مهر دل بستش
تن پاکش به پاکی دست برد از چشمه حیوان
خضر کی یابد آن دولت که ریزد آب بر دستش
ز شاخ سدره آمد نخل او برتر عجب دارم
[...]
خوش آن ساعت که آن ساقی نشاننم پیش خود مستش
نهد آن کاسه بر دست من و من بوسه بر دستش
فغان از زهر چشم او چه مرد افکن شرابست این
می تلخی چنین آنگاه ساقی نرگس مستش
دل از سرو بلند او بطوبی کی شود مایل
[...]
نگردید آشنای می لب از خویشتن مستش
دل پیمانه خون شد ز انتظار بوسة دستش
به ناخن تازه دارم زخم تیرش را که میخواهم
در ایّام جدایی یادگاری باشد از شستش
پریشان کردن دل چون صبا آوارهام دارد
[...]
نمی آید برون از صفحه آشوب تا هستش
به مشق فتنه کرده کاتب ایام پابستش
برای قتلم انشا کرد خطی نرگس مستش
به خونم زد رقم تا با قلم شد آشنا دستش
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.