گنجور

 
حزین لاهیجی

خراباتی‌نژادم دلق شیادانه‌ای دارم

صراحی در بغل، در آستین پیمانه‌ای دارم

به ناقص‌فطرتان بخشیده‌ام دنیا و عقبا را

گدای کوی عشقم همت مردانه‌ای دارم

ز جانان می‌گریزم، شور استغنا تماشا کن

به هجران می‌ستیزم خوی بی‌باکانه‌ای دارم

بود پیر خرابات از کرم دست مرا گیرد

اگر هشیارم اما لغزش مستانه‌ای دارم

درین دی‌ماه بی‌برگی شوم هم‌خانه با بلبل

که من هم انتظار بی‌وفا جانانه‌ای دارم

زیاد نشئه حسن دلارام خون آغوشی

چو چشم خوش‌نگاهان در بغل پیمانه‌ای دارم

حزین از سرگذشت دلکش خود پای‌کوبانم

زبان و گوش محو لذت افسانه‌ای دارم

 
 
 
قدسی مشهدی

..............................

..............................انه‌ای دارم

مخندید ای حریفان گر شمردم از شما خود را

نیم گر مست، باری گریه مستانه‌ای دارم

ز چنگ من صبا زلفش نگیرد چون به آسانی؟

[...]

مشتاق اصفهانی

دلی سرگرم شوق از جلوه مستانه‌ای دارم

ز شمع قامتی آتش بجان پروانه‌ای دارم

خراب‌آباد عالم را منم آن جعد سرگشته

که هر روز آشیان در گوشه ویرانه‌ای دارم

چه کوشم از پی روزی به من خواهد رسید آخر

[...]

سعیدا

چو بلبل از خس و خار چمن کاشانه‌ای دارم

برای برق حسن گل عجایب‌خانه‌ای دارم

نه در شهر است آرامش نه در صحراست تمکینش

نمی‌دانم چه سازم خاطر دیوانه‌ای دارم

تو مشغولی به خویش ای زاهد و من فارغم از خود

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه