گنجور

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۴۰

 

اگر چشمت کند یک عشوة مستانه در گلشن

دگر بر کف نگیرد شاخ گل پیمانه در گلشن

چنان چشمت میان اهل دل آوارگی افکند

که بلبل کرد جا در آتش و پروانه در گلشن

اگر گیرد نشان آن سر کو از صبا ترسم

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۴۱

 

برافکن پرده و از عکس آن رونوبهارم کن

درآ در جلوه و از داغ حسرت لاله‌زارم کن

شرم چون کشتة ناز تو بهر خونبهای من

زمین جلوه‌گاه خویش را وقف مزارم کن

ز لطف آشکارت قدر من پوشیده می‌ماند

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۴۵

 

نمی‌گردد مگر، در صیدگاه دل شکار من

نمی‌دانم به هر جانب چه می‌تازد سوار من

از آن در عشق او میلم به دلتنگی فزون باشد

که جز در تنگنای دل نمی‌گردد دچار من

تویی در خور شب و روزم چه در دنیا چه در عقبا

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۴۷

 

ز ناز آن رامْ دشمن گرچه دایم می‌رمید از من

ولی درد دلِ ناگفته گاهی می‌شنید از من

من آن نامهربانی‌ها که می‌دیدم نمی‌بینم

نمی‌دانم به غیر از مهربانی‌ها چه دید از من!

نمی‌دانم کباب ناز بودم یا عتاب امشب

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۶۴

 

بیا ای عیش مشرب، ناله‌ای از ساز غم بشنو

شنیدی نغمة راحت نوای درد هم بشنو

زبان خامشی را مطرب بزم فنا کردم

نوای نیستی هر لحظه با گوش عدم بشنو

دمی انگشت بر لب زن سفال بزم مستان را

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۷۳

 

تو شمع بزم خوبانی مشو یکرو به پروانه

بباید شمع را ناچار کردن خو به پروانه

ز بال و پر زند بر شمع دامن گر تو بنمایی

چو دود شمع یک شب گوشة ابرو به پروانه

پر افشانست بر شمع رخت پروانة خالت

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۷۹

 

نظرباز صف مژگانش با خنجر کند بازی

تماشایی تیغ ابرویش با سر کند بازی

نمایانست خال سبز در چین سر زلفش

بسان طفل هندویی که در چنبر کند بازی

من و یک نیم جان آن نیز نذر باختن دارم

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۸۵

 

ترا می‌خواستم ای غم که شب‌ها یار من باشی

تو هم ای ناله بزم افروز شام تار من باشی

ترا شب زنده‌داری زان سبب آموختم ای اشک

که شب‌ها پاسبان دیدة بیدار من باشی

ترا دریای خون ای دیده زان دادم که گر روزی

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۹۲

 

هنوزم می‌خلد در دل خیال نوک مژگانی

هنوز آشفته دارد خاطرم زلف پریشانی

خیال زلف او را شب همه بر گرد دل دارم

که تا بینم بیاد او مگر خواب پریشانی

ببویی کز تو می‌آرد صبا بر هم خورد گلشن

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴ - در نعت حضرت رسول (ص) و وصف مرقد ایشان

 

دلا تا چند خود را فرش این نُه سایبان بینی

یکی بر سطح این کرسی برآ تا عرش جان بینی

سپهرت آشیان آمد تو بر روی زمین تا کی

چو مرغ بال و پر برکنده از دور آشیان بینی

به کنعان تعلق همچو یعقوب از نظر بگذر

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵ - تجدید مطلع

 

تو در آیینه می بینی که عالم گلستان بینی

به حال من ببین تا فتنه آخر زمان بینی

صفای عاشقان آیینه معشوق می باشد

مرا پژمرده چون داری که خود را باغبان بینی

به هر ناکس تو قدر عشوه نادان روا داری

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۰۴

 

جدا از من بهر کس خواستی مهر و وفا کردی

مرا از دام خود سر دادی و خود را رها کردی

چه کردی بی‌مروّت بی‌حقیقت بی‌وفا با من

که در دامم درآوردی و با دامم رها کردی

چه می‌گویم؟ ز ذوق آن چنان وصلم برآوردی

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۰۷

 

نگاه گرم عاشق را، رسد جانانه آرایی

نباشد کار هر افسرده‌ای میخانه آرایی

مرمّت کردة عشقست بنیاد خراب من

بلی سیلاب نیکو می‌کند ویرانه آرایی

بصد رنگ آرزو پیراست ذوق وعدة وصلم

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۰۸

 

چو سنبل پیچ و تابم مو بمو از پیچش مویی

چو گلبن خارخارم پای تا سر از گل رویی

بمژگان دشمنم کاندر میان عاشق و معشوق

چو کوهی در نظر باشد حجاب هر سر مویی

ندیدم بی تو من گلشن ولی گل دیدگان گویند

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۰۹

 

کجا شد گریهٔ مستانهٔ من در سر کویی

به یاد هایهایی اوفتادم، دوستان هویی

به بی‌پروابُت دیر آشنای من که خواهد گفت

که دشمنامی از آن لب آرزو دارد دعاگویی

نیم در بند لطفی ناز هم خورسندییی دارد

[...]

فیاض لاهیجی
 
 
۱
۴
۵
۶
sunny dark_mode