گنجور

 
فیاض لاهیجی

در جامة خوبی چه بلا حور سرشتی

چون بند قبا باز کنی طرفه بهشتی

هر کس که کند عیب کسی عیب سرشت است

جز زشت به آیینه که گفتست که زشتی!

گفتی بهلم، روزی بوسی لب لعلم

این وعده مرا جان بلب آورد و نهشتی

مهری که نداری به کسی چشم چه داری

در مزرعه آن دانه طمع دار که کشتی

فیّاض دریغ از تو که خامی، چه توان کرد!

در آتش غم سوختی اما نبرشتی

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
سعدی

ای باد که بر خاک در دوست گذشتی

پندارمت از روضه بستان بهشتی

دور از سببی نیست که شوریده سودا

هر لحظه چو دیوانه دوان بر در و دشتی

باری مگرت بر رخ جانان نظر افتاد

[...]

اوحدی

چون فتنه شدم بر رخت، ای حور بهشتی

رفتی و مرا در غم خود زار بهشتی

با دست تو من پای فشارم به چه قوت؟

با روی تو من صبر نمایم به چه پشتی؟

بر خاک سر کوی تو یک روز بگریم

[...]

حافظ

آن غالیه‌خط گر سوی ما نامه نوشتی

گردون! ورق هستی ما درننوشتی

هر چند که هجران ثمر وصل برآرد

دهقان جهان! کاش که این تخم نکِشتی

آمرزش نقد است کسی را که در این جا

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از حافظ
صوفی محمد هروی

گر کاتب قدرت به سر من ننوشتی

از صومعه دل میل نکردی به کنشتی

خرم دل آن کس که میسر شود او را

یاری و صراحی شراب و لب کشتی

گو بر سر خم می گلنار بمانید

[...]

قدسی مشهدی

هرگوشه چو مینا، صنم حور سرشتی

در زیر فلک نیست چو میخانه بهشتی

تنگ است چنان عرصه افلاک که گویی

چون خانه خم گشته بنا، بر سر خشتی

چون غنچه که باشد که گریبان نکند چاک؟

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه