گنجور

 
فیاض لاهیجی

اگر چشمت کند یک عشوة مستانه در گلشن

دگر بر کف نگیرد شاخ گل پیمانه در گلشن

چنان چشمت میان اهل دل آوارگی افکند

که بلبل کرد جا در آتش و پروانه در گلشن

اگر گیرد نشان آن سر کو از صبا ترسم

که دیگر تا ابد بلبل نسازد خانه در گلشن

به عهد چشم مستت بخت من بیدار کی ماند

که گیرد چشم نرگس خواب ازین افسانه در گلسن

برو فیّاض تخم سبحه در جای دگر افکن

نبینی حاصلی از کشتن این دانه در گلشن