میشد از طَرة او کام دل آسان دیدن
میتوانستی اگر خواب پریشان دیدن
ما گذشتیم ز فکر سر و سامان چه کنیم
نتوان زلف ترا بی سرو سامان دیدن!
زدهای دستة گل بر سرو داغم چه کنم
بار بر خاطر دستار تو نتوان دیدن
غم ایّام چه بودی همه با من بودی
که پریشان بودن به که پریشان دیدن
پاک شو از همه خواهش که توانی فیّاض
هر چه خواهی همه در آینة جان دیدن
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به زیبایی و جذابیت چشمان معشوق اشاره دارد و تأثیرات عمیق آن بر دل و جان عاشق را توصیف میکند. شاعر احساس میکند که چشمان معشوق میتوانند او را از حالت رنج و دلتنگی به حالتی از بلا و التهاب ببرند. او نگران است که با دیدن زیباییهای معشوق، نهتنها دلش آتش میگیرد، بلکه دیگر نمیتواند گلها را در گلشن تحمل کند. همچنین، شاعر احساس میکند که ممکن است بختش به دلیل این عشق پرشور دیگر به او روی نیاورد. در انتها، دعوتی به دوری از این عشق و عدم کشتن امیدهای بیهوده در دل است.
هوش مصنوعی: میتوانستی با زیباییهای او به راحتی دلرباییها را ببینی، اگر خوابهای پریشان و آشفتهای نمیدیدی.
هوش مصنوعی: ما از فکر چارهجویی برای وضع و حالت خود گذر کردیم و حالا نمیتوانیم زیبایی مجنون گونهی موی تو را بدون هیچ نوع ترتیب و سامان ببینیم.
هوش مصنوعی: دست گل خود را به سرم زدهای، حالا چه کار کنم؟ بار غم و درد را نمیتوانم از یاد تو پاک کنم.
هوش مصنوعی: غم روزها چه بود که همیشه با من بودی، چراکه بهتر است خودم پریشان باشم تا اینکه شاهد پریشانی دیگری باشم.
هوش مصنوعی: از تمام خواستهها و تمایلات خود پاک شو، زیرا که اگر بتوانی بخشنده و فیاض باشی، آن چه را که میخواهی میتوانی در آینهی جان خود ببینی.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا کی ای جان اثر وصل تو نتوان دیدن
که ندارد دل من طاقت هجران دیدن
بر سر کوی تو گر خوی تو این خواهد بود
دل نهادم به جفاهای فراوان دیدن
عقل بی خویشتن از عشق تو دیدن تا چند
[...]
من و دزدیده در آن چاک گریبان دیدن
جلوه یوسفی از رخنه زندان دیدن
رمزی از بوالعجبی های نظربازان است
طبل رسوا زدن و شیوه پنهان دیدن
بیستون را الم مردن فرهاد گداخت
[...]
گرچه در آینه ممکن نبود جان دیدن
صورت جان ز چه در روی تو نتوان دیدن
من کنم گریه و او خنده کند حاجت نیست
روز باران به چمن رفتن و بستان دیدن
زلف بردار ز رخساره که نیکو نبود
[...]
ای که داری هوس طلعت جانان دیدن
نیست باشد شدنت وانگهش آسان دیدن
آن جمالی که فروغش کمر کوه شکست
کی توان از نظر موسی عمران دیدن
نشود تا دلت از قید علایق آزاد
[...]
چند با چشمه خور روی تو نتوان دیدن
چند قانع شوم از وصل بهجران دیدن
از نظر غایبی ولیک توان چون خورشید
از تو در هر سر کو نور فراوان دیدن
توئی آن بی سر و سامان که مکانت نبود
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.