گنجور

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۵

 

ندانم صبغه الله است یا گلگون شرابست این

چنین رنگین نباشد می مگر لعل مذابست این

ز ابریق ار سوی ساغر روان گردد می روشن

ز بهر دفع دیو غم تو پنداری شهابست این

حباب از روی جام می چو بدرخشد خرد گوید

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۶

 

نگارا عزم آن دارم که گر بر رغم اغیاران

ز راه لطف و دلجوئی در آئی از در یاران

کنم دنیا و دین هر دو فدای خاک پای تو

چه وزن آرد کله جائی که سر بخشند عیاران

گر از خاک سر کویت برد باد صبا گردی

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۲

 

مرا زنجیر زلف او بدان سان کرد دیوانه

که از سودای او کشتم ز عقل خویش بیگانه

رموز حسن لیلی را که دریابد بجز مجنون

بدین ده ره نیارد عقل هر فرزانه

گرم سر در سر کارش رود زو بر ندارم دل

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۱

 

بتا از نازکی گوئی ز سر تا پا همه جانی

ز جان نازکتر ار باشد تو سرو سیمبر آنی

نهم رخ بر رخ خوبت بر غم خصم تا بیند

که بشکفته گل رعنا فراز سرو بستانی

خوشا روی دلارایت ز می بروی هزاران خوی

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۶

 

چو بلبل از سر مستی گذشتم سوی گلزاری

نمود از هجر رخسارت بچشمم هر گلی خاری

دلم میگفت با چشمت که خوردی خونم از مستی

ولی لعل ترا دیدم ز خون دل نشان داری

بدل گفتم که خون ما ز لعلش خواه اگر خواهی

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۰

 

دلا امید آن دارم که روی دلستان بینی

برغم دشمنان خود را بکوی دوستان بینی

خوش الحان بلبل قدسی بعنف اندر قفس مانده

قفس را بشکن ار خواهی که روی گلستان بینی

درین دوران بجز وصف سهی سروش ز کس مشنو

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۴

 

زهی ملک لطافت را وجودت نازنین شاهی

جهان عالم آرایت سپهر حسن را ماهی

ز مهر رویت ار عکسی فتد بر عالم خاکی

هزاران ماه کنعانی بر آرد سر ز هر چاهی

بگرد غنچه خندان در آمد سبزه خطت

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۳

 

نگارینا نمیشاید ترا گفتن برخ ماهی

که در حسنت کسی همتا ندید از ماه تا ماهی

ز نور روی تو خورشید اگر نه ذره ئی بودی

برین پیروزه او رنگش مسلم کی شدی شاهی

دلم را ز آتش اندوه بآب لطف برهاند

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ١۵

 

خطابی با فلک کردم که از تیغ جفا کشتی

شهان عالم آرا و جوانمردان برمک را

زمام حل و عقد خود نهادی در کف قومی

که از روی خرد باشد بر ایشان صد شرف سگ را

نهان در گوش جانم گفت فارغ باش و خوش بنشین

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۵٣١

 

دلا تا میتوان کردن منه پیش سران گردن

ترا خود وجه نان خوردن رساند قادر مطلق

ببر شاخ طمع از پی که باشد بار آن لاشی

طمع اسمی بود کزوی شود صدر شور و شر مشتق

بمجلس پسته خندان کن زبانرا شکر افشان کن

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۵٨۶

 

بحمدالله مرا هستند فرزندان روحانی

که حوراشان بپروردست در آغوش و رضوان هم

سراسر بر جهانگیری چو شاه اختران قادر

عراق آورده زیر حکم اقلیم خراسان هم

دمی با هر که بنشینند بگشایند بر طبعش

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۶۵٠

 

اگر تو در کلام الله نون ساکن و تنوین

بدشواری همی گوئی کند ابن یمین آسان

شود پیدا بحرف حلق و اندریر ملون مدغم

بود مقلوب بایا و شود در مابقی پنهان

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ٧٣١

 

مرا چون خار غم در دل شکست از مهر گلرویان

نهادم سر ازین حسرت بنفشه وار بر زانو

ولی نیک و بد گردون چو گردانست می‌گویم

عسی الایام ان یرجعن یوما کالذی کانوا

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ٧۵۴

 

دل ابن یمین گرچه ز غصه خون همی گردد

ازین بخت سیه روز و ازین گردون پیروزه

ولیکن زین خرف گشته سپهر ناسپاس ایدل

چه گویم ز نادانی کله میسازد از موزه

معاذ الله اگر روزی بغیری احتیاج افتد

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ٨٨۶

 

یکی پرسید ز افلاطون بگاه نزع کای دانا

کجا دفنت کنم وقتی که روی از خلق برتابی

برآورد از جگر آهی حکیم زنده دل وانگه

بگفتش دفن کن هر جا که خواهی گر مرا یابی

مدار ابن یمین زین پس نظر بر تن چو دانستی

[...]

ابن یمین
 
 
۱
۲
sunny dark_mode