یکی پرسید ز افلاطون بگاه نزع کای دانا
کجا دفنت کنم وقتی که روی از خلق برتابی
برآورد از جگر آهی حکیم زنده دل وانگه
بگفتش دفن کن هر جا که خواهی گر مرا یابی
مدار ابن یمین زین پس نظر بر تن چو دانستی
نه این خاکی نه این بادی نه این آتش نه این آبی
ز خود گر آگهی خواهی بکوی نیستی در شو
که تو در عالم هستی نه بیداری که در خوابی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، فردی از افلاطون میپرسد که بعد از مرگش او را کجا دفن کند. افلاطون با اندوه و دلی زنده میگوید که هر جا خواستی میتوانی دفن کنی، زیرا او دیگر در آنجا نخواهد بود. شاعر سپس به این موضوع اشاره میکند که نباید به جسم و ظاهر توجه کرد، زیرا انسان در اصل وجودش فراتر از این معانی است و در واقع در دنیای خواب و بیداری غرق است. در نتیجه، آگاهی از خود و وجود حقیقی مهمتر از توجه به جسم است.
هوش مصنوعی: یکی از افراد از افلاطون پرسید که وقتی زمان مرگم فرا رسید و من دیگر حاضر نیستم، کجا باید به خاک سپرده شوم، در حالی که تو از مردم و جمعیت دوری میکنی؟
هوش مصنوعی: حکیمی با دل زنده و پراحساس از عمق وجودش آهی کشید و سپس به کسی گفت: هر جا که میخواهی، مرا به خاک بسپار، هر وقت که مرا پیدا کردی، آنجا هستم.
هوش مصنوعی: از این پس به جسم خود ننگر، زیرا که دانستی این فقط خاک نیست، نه هوا، نه آتش و نه آب.
هوش مصنوعی: اگر میخواهی از خود خبر داشته باشی، به عالم نبودن پا بگذار و درک کن که در این جهان وجود نداری؛ تو بیدار نیستی، بلکه در خواب به سر میبری.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
درآمد در میان شهر آدم زفت سیلابی
فنا شد چرخ و گردان شد ز نور پاک دولابی
نبود آن شهر جز سودا بنی آدم در او شیدا
برست از دی و از فردا چو شد بیدار از خوابی
چو جوشید آب بادی شد که هر که را بپراند
[...]
زهی اشکم ز شوق لعل میگون تو عنّابی
مرا دریاب و آب چشم خون افشان که دُریابی
تو گوئی لعبت چشمم برون خواهد شد از خانه
که بر نیل و نمک پوشد قبای موج سیمابی
اگر عنّاب دفع خون کند از روی خاصیت
[...]
بتابی بر همه چون ماه و از من روی برتابی
به هر کس شکر و شیری و با من آتش و آبی
کشی هر کج نهادی را کمان آسا به سوی خود
مرا دور افکنی از پیش رو چون تیر برتابی
شب از محراب ابرویت چو مانم باز بر یادش
[...]
چه باید مرد را، طبع بلند و مشرب نابی
نگارین چهره ای، مجموعه خوبی ز هر بابی
سکندر در سراغ آب حیوان باخت شوکت را
خوشا درویشی و خلوت، لب نان و دم آبی
به از نظاره چتر جم است و طوق افریدون
[...]
عرق ربز خجالت میگدازد سعی بیتابی
ندارم مزرع امید اما میدهم آبی
درین دریا بهکام آرزو نتوان رسید آسان
مه اینجا بعد سالی میکشد ماهی به قلابی
خجالت هم ز ابرام طبیعت برنمیآید
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.