گنجور

 
ابن یمین

دل ابن یمین گرچه ز غصه خون همی گردد

ازین بخت سیه روز و ازین گردون پیروزه

ولیکن زین خرف گشته سپهر ناسپاس ایدل

چه گویم ز نادانی کله میسازد از موزه

معاذ الله اگر روزی بغیری احتیاج افتد

بدینمعنی که در دستم نماند قوت یکروزه

و گر آتش زند فاقه چنان در خانمان من

که نگذارد ز دنیا وی مرا تا آب در کوزه

بهائم وار چون دیده بر آب و بر علف نارم

شوم همچون ملک سازم شعار خویشتن روزه

دلا در آتش محنت گرت جان می‌رسد بر لب

بمیر از تشنگی و آبی مکن از بحر دریوزه

ز دونان چون طمع داری کرمهای جوانمردان

خرد داند که در عشرت شرابی ناید از بوزه