گنجور

 
ابن یمین

ندانم صبغه الله است یا گلگون شرابست این

چنین رنگین نباشد می مگر لعل مذابست این

ز ابریق ار سوی ساغر روان گردد می روشن

ز بهر دفع دیو غم تو پنداری شهابست این

حباب از روی جام می چو بدرخشد خرد گوید

که بر خورشید رخشنده سهیل تیز تابست این

خوشا در نصفی سیمین می روشن چو آب زر

تو پنداری هلالست آن و در وی آفتابست این

چو روی ساقی مهوش ز تاب می عرق گیرد

زرنگ و بوی پنداری مگر بر گل گلابست این

ز ساقی خواستم آبی شرابی داد گلگونم

بلطفش گفتم ایدلبر شرابست این نه آبست این

بگفت ابن یمین بستان که آبست این ولی در وی

فتاد از روی من عکسی تو پنداری شرابست این

 
 
 
ابن یمین

ندانم صبغه الله است یا گلگون شرابست این

چنین گلگون نباشد می مگر لعل مذابست این

ز ابریق ار سوی ساغر روان گردد می روشن

ز بهر دیو غم تیری تو پنداری شهابست این

حباب از روی جام می چو بدرخشد خرد گوید

[...]

نظام قاری

جمال یار و اشک من گلست آن و گلابست این

وصال او و فکر ما خیالست آن و خوابست این

دو صنج حمل را بنگر مهست آن آفتابست این

بروی آن شمط معجر سپهر است آن سحابست این

بتشریف خشیشی گر ببینی قبه دگمه

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه