گنجور

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۷ - در مدح یمین الدوله سلطان محمود غزنوی گوید

 

همی تا خسرو غازی خداوند جهان باشد

جهان چون ملکش آبادان و چون بختش جوان باشد

چنان باشد جهان همواره تا شاه اندران باشد

ازیرا کو فرشته ست و فرشته در جنان باشد

بهار از عارض خوبش همانا نسبتی دارد

[...]

فرخی سیستانی
 

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » ترجیعات » شمارهٔ ۲ - در مدح امیرابو محمد بن محمود غزنوی

 

نگارا بوستان اکنون ندانی کز چه سان باشد

گشاده آسمان دیدستی اندر شب؟ چنان باشد

ازین سو نسترن باشد از آن سو ارغوان باشد

بهشتی در میان باشد بهاری بر کران باشد

درختان را همه پوشش پرند و پرنیان باشد

[...]

فرخی سیستانی
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۸

 

چو آمد روی مه رویم چه باشد جان که جان باشد

چو دیدی روز روشن را چه جای پاسبان باشد

برای ماه و هنجارش که تا برنشکند کارش

تو لطف آفتابی بین که در شب‌ها نهان باشد

دلا بگریز از این خانه که دلگیرست و بیگانه

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۷۷

 

چو برقی می‌جهد چیزی عجب آن دلستان باشد

از آن گوشه چه می‌تابد عجب آن لعل کان باشد

چیست از دور آن گوهر عجب ماهست یا اختر

که چون قندیل نورانی معلق ز آسمان باشد

عجب قندیل جان باشد درفش کاویان باشد

[...]

مولانا
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۶

 

سر جانان ندارد هر که او را خوف جان باشد

به جان گر صحبت جانان برآید رایگان باشد

مغیلان چیست تا حاجی عنان از کعبه برپیچد

خسک در راه مشتاقان بساط پرنیان باشد

ندارد با تو بازاری مگر شوریده اسراری

[...]

سعدی
 

سعدی » مواعظ » مفردات » شمارهٔ ۳۱

 

نه هر بیرون که بپسندی درونش همچنان باشد

بسا حلوای صابونی که زهرش در میان باشد

سعدی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳۴

 

کسی را کاین چنین زلف و بناگوش آن چنان باشد

اگر در دیده و دل جای دارد و جای آن باشد

بلایی گشت حسنت بر زمین و همچو تو ماهی

اگر بر آسمان باشد، بلای آسمان باشد

مرا چون هر دمی سالی ست اندر حسرت رویش

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳۵

 

ترا از وجه دل بردن ورای حسن آن باشد

که دیگر خوبرویان را ندانم آن چنان باشد

لبانت آن چنان بوسم که جانم بر لبان آید

کنارت آن زمان گیرم که عمرم در میان باشد

تو خود کی بر سرم آیی و این دولت دهد دستم

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۳

 

اسیر بند گیسویت، کجا در بند جان باشد

زهی دیوانه عاقل، که در بندی چنان باشد

به دست باد گفتم جان فرستم باز می‌گویم:

که باد افتان و خیزان است و بار جان گران باشد

کسی بر درگه جانان ره آمد شدن دارد

[...]

سلمان ساوجی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۶

 

سعادت دل دهد آنرا که چون تو دلستان باشد

نمیرد تا ابد آنکس که او را چون تو جان باشد

رخت در مجمع خوبان مهی بر گرد او انجم

تنت در زیر پیراهن گل اندر پرنیان باشد

نگاری را که موی او سر اندر پای او پیچد

[...]

سیف فرغانی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۵۱۵

 

مکن بیم که شمشیر رقیب ما بران باشد

می از کشتن نمیترسم رها کن تا بر آن باشد

پر از جانهاست دامنهای زلف تو میفشانش

تو معشوقی مرا فرما که عاشق جان فشان باشد

حدیث لطف گفتارت بکن از دیگری پرسش

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۵۲۸

 

ندارد آن دهان گفتم نشان گفتا چنان باشد

مارینا ولی ما را میانی هست و آن هم بی نشان باشد

غم خال نو آسان نیست بر جان و تن لاغر

که تار عنکبونانرا مگس بار گران باشد

به یک داغ و نشان نبود غلامانرا گریز امکان

[...]

کمال خجندی
 

نظام قاری » دیوان البسه » غزلیات » شمارهٔ ۷۰ - سلمان ساوجی فرماید

 

اسیر بند گیسویت کجا در بند جان باشد

زهی دیوانه عاقل که دربندی چنان باشد

اگر بر مفرش رختم نگاهت یکزمان باشد

کلاهت بخشم و خلعت کمرهم در میان باشد

برخت سبز قیغاجی خشیشی دیدم و گفتم

[...]

نظام قاری
 

نظام قاری » دیوان البسه » چند رساله » کتاب آرایش‌نامه

 

رخ از زیلو نگردانم بخار بوریا از فرش

خسک در راه مشتاقان بساط پرنیان باشد

نظام قاری
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات از رسالهٔ جلالیه » شمارهٔ ۱۳

 

الهی تا ز حسن و عشق در عالم نشان باشد

به کام عشق بازان شاه حسنت کامران باشد

الهی خلعت حسنت که جیبش ظاهر است اکنون

ظهور دامنش تا دامن آخر زمان باشد

الهی تا ز باغ حسن خیزد نخل استغنا

[...]

محتشم کاشانی
 

میلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۱

 

ز بس کان سست پیمان در حق من بدگمان باشد

عجب دانم که دیگر در مقام امتحان باشد

دل خود را به کینم داده آن نامهربان عادت

به آن غایت که بعد از آشتی هم سرگران باشد

مرا در بزم سازد هر زمان از وعده‌ای خوشدل

[...]

میلی
 

میلی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۸

 

به مجلس تا نگردد شرمسار از عهد خود با من

ز بیرون بازگردم چون بد من در میان باشد

مرا از هیبت روز قیامت چند ترسانی؟

چو یار از یار دور افتد، قیامت آن زمان باشد

میلی
 

وحشی بافقی » گزیدهٔ اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۱ - در ستایش غیاث الدین محمد میرمیران

 

دل و طبعی که من دارم اگر دریا و کان باشد

یکی جوهر نثار آید یکی گوهر فشان باشد

ز بس گوهر کزان دریا نثار آسمان گردد

سراسر آسمان مانند راه کهکشان باشد

ز بس جوهر که آن کان در زمین بر روی هم ریزد

[...]

وحشی بافقی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۹۳

 

خوشا دردی که از چشم بداندیشان نهان باشد

خوشا چاکی که چون خرما به جیب استخوان باشد

همیشه کاروان را گرد از دنبال می آید

مرا گرد کسادی پیش پیش کاروان باشد

دلش از شکوه من چون چراغ طور می سوزد

[...]

صائب تبریزی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۲

 

نه جوهر کسب ملک و مال اسباب جهان باشد

ازین بی حاصلی برخود چو پیچی، جوهر آن باشد

درین پیری، ز باغ زندگی دیگر چه گل چینم؟

که از رنگ به کف آیینه چون برگ خزان باشد

توان در محفل اهل سخن، گردی ز دل شستن

[...]

واعظ قزوینی
 
 
۱
۲
sunny dark_mode