سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۵۳ - دیدن جمشید ،خورشید را در باغ
در آن شب دید جمشید آفتابی
چو طاووسی خرامان در خرابی
گرفته خوش لب آبی و رودی
به رود اندر همی زد خوش سرودی
میان شب فروغِ فرِ شاهی
[...]

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۵۵ - دربند افتادن خورشید به دستور افسر، مادرش
به نوشانوش رفت آن شب به پایان
سحر چون شد لب آفاق خندان
دگر عیش و طرب را تازه کردند
ز می بر روی عشرت غازه کردند
دو مه گه آشکار و گه نهانی
[...]

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۵۷ - بیتابی جمشید در فراق خورشید
چمن بی گل، فلک بی ماه میدید
بدن بی جان، جهان بی شاه میدید
ز بی یاری شکسته چنگ را پشت
بمانده نای و نی را باد در مشت
فتاده ساغر مِیْ دل شکسته
[...]

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۵۹ - رفتن مهراب در پی جمشید
همی گردید مهراب از پی جم
بسان جم کزو گم گشته خاتم
غلامان گرد کوه و دشت پویان
همی گشتند یکسر شاه جویان
پس از یکماه دیدندش در آن کوه
[...]

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۶۰ - غزل
ادامه
دمم کم ده که دم آتش فروزد
چو چربی بیند آتش، بیش سوزد
بدین دم ترک این سودا نگیرم
رها کن تا درین آتش بمیرم
[...]

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۶۱ - جمشید در درگاه قیصر
ملک با تاج زر کرد عزم درگاه
چو صبح صادق آمد در سحرگاه
روان بر کوه خنگ کوه پیکر
بر اطرافش غلامان کمر زر
تتاری ترک بر یک سوی تارک
[...]

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۶۲ - نامه جمشید به خورشید
شب تاری به روز آورد جمشید
به شب بنوشت مکتوبی به خورشید
مطوق طوطیی پریده در شب
چو زاغ شب به دنبالش مرکب
که در هندوستان سنگین قفس داشت
[...]

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۶۳ - غزل
مرا باری خیال تست مونس
ندانم با که میداری تو مجلس
صبا با من همه روزست دمساز
ترا آخر بگو تا کیست همراز
نشسته در ره بادم به بویت
[...]

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۶۳ - غزل
تو ای جان من ای بیمار چونی؟
درین بیماری و تیمار چونی؟
گلی بودی نبودت هیچ خاری
کنون در چنگ چندین خار چونی؟
ترا همواره بستر بود گلبرگ
[...]

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۶۷ - دلجویی خورشید از حال جمشید
چو از اغیار مجلس گشت خالی
صنم از حال جم پرسید حالی
که آن مسکین حبیبم را چه حالست
درین غربت غریبم را چه حالست
یکایک قصه جمشید گفتند
[...]

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۶۸ - نامه خورشید به جمشید
به نام آنکه نامش حِرز جان است
ثنایش برتر از حد زبان است
انیس خلوت خلوت گزینان
جلیس مجلس تنها نشینان
شفا بخشنده دلهای بیمار
[...]

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۷۰ - رفتن جمشید به دژ خورشید و دیدن او
در آن غمنامه چون داد سخن داد
دل خود در میان نامه بنهاد
بپیچید و نهادش پیش شکر
که این غمنامه من پیش جم بر
بگو او را اگر داری سر ما
[...]

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۷۱ - غزل
مرا در جام خون دل مدام است
برون زین مِیْ بر اهل دل حرام است
مِیْاَم عشق است و جز سودای آن مِیْ
گر آید در سرم، سودای خام است
هر آنکس را که مهر دوست با جان
[...]

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۷۲ - غزل
خراباتی و رند ست آشکارا
چو بینم آن حریف مجلس آرا
به بویش می کنم این مستی از می
وگر نه می چه در خوردست مارا
به یادش خون خم خوردیم لیکن
[...]

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۷۴ - قطعه
شب دوشین بت نوشین لب من
چو می کرد از برم عزم جدایی
بدان تاریکیاش در برگرفتم
چه گفتم گفتمش کای روشنایی
چو آخر داشتی با آشنایان
[...]

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۷۴ - قطعه
ملک بوسید پای یار مهوش
سبک از آب زد نقشی بر آتش
برفت آن عمر تیز آهنگ از پیش
به صوت نرم خواند این قطعه با خویش:
به وقت صبح کآن خورشید بد مهر
[...]

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۷۵ - پاسخ مهراب به افسر
بدو مهراب گفت ای افسر روم
به تو آباد باد این کشور روم
کنون در زیر این پیروزه چادر
کسی را نیست چون خورشید دختر
کسی دانم به تنهایی نسازد
[...]

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۷۸ - بزم آرائی جمشید
ملک گفتا به باد ای صبح اصحاب
کزین معنی شود خورشید در تاب!
تو چون روز از چه کردی راز رسوا
دریدی پرده همچون صبح شیدا
ملک پر کین شده از قول مهراب
[...]

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۸۲ - آزاد شدن خورشید
چو صبح از کوه بنمود افسر زر
ز کوه آمد برون خورشید خاور
پس افسر بر سمند عزم بنشست
به ناز آورد باز رفته از دست
ز شهرستان به سوی دژ روان شد
[...]

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۸۳ - آمدن شادیشاه به خواستگاری خورشید
چو شاه چین علم بفراخت بر بام
نگون شد رایت عباسی از شام
به قیصر قاصدی آمد سحرگاه
که اینک میرسد شادیشه از راه
ز درگه خاست آواز تبیره
[...]
