به نوشانوش رفت آن شب به پایان
سحر چون شد لب آفاق خندان
دگر عیش و طرب را تازه کردند
ز می بر روی عشرت غازه کردند
دو مه گه آشکار و گه نهانی
دو مه خوردند با هم دوستگانی
بجز بوسی نجست از دلستان هیچ
کناری بود دیگر در میان هیچ
همی خوردند جام از شام تا بام
که ناگه تشتشان افتاد از بام
رسانیدند غمازان کشور
ازین رمزی به نزدیکان آن در
که خورشید دلارا ناگهانی
به صد دل گشته عاشق بر جوانی
همه روز و شبش جام است بر کف
هزارش بار زد ناهید بر دف
زن قیصر که بد خورشید را مام
بلند اختر زنی بود افسرش نام
چو شد مشهور در شهر این حکایت
به افسر باز گفتند این روایت
ز غیرت سرو قدش گشت چون بید
همان دم رفت سوی کاخ خورشید
صنم در گلشنی چون گل خزیده
ز غیر دوست دامن درکشیده
به کنج خلوتی دو دوست با دوست
نشسته چون دو مغز اندر یکی پوست
موافق چون دو گوهر در یکی دُرج
مقارن چون دو کوکب در یکی برج
درون پرده گل بلبل به آواز
نوازان نغمهای بر صوت شهناز
بهار افروز شکر با شکر ریز
به چنگ آورده الحان دلاویز
به گرد آن دیار روح پرور
نمیگردید جز ساقی و ساغر
برآمد ابر و بارانی فرو کرد
در آمد سیل و طوفانی درآورد
نسیم آمد عنان از دست داده
چو باد صبحدم دم برفتاده
صنم را گفت اینک افسر آمد
چه مییایی که افسر بر سر برآمد
ترا افسر بدین حال ار ببیند
سرت دور از تو باد افسر نبیند
صنم را بود بیم جان جمشید
همی لرزید بر جمشید چون بید
ملک را گفت آمد مادر من
نمیدانم چه آید بر سر من!
ندیدی هیچ ازین بستان تو باری
همان بهتر که باشی بر کناری
چو گنجی باش پنهان در خرابی
چو نیلوفر فرو بر سر در آبی
میان سرو همچون جان نهان شد
سراپا سرو پنداری روان شد
ز شاخ سرو نجمی یافت شاهی
درخت سرو بار آورد ماهی
ملک جمشید جان انداخت در سرو
هُمایی آشیانی ساخت بر سرو
چو خلوتخانه خالی شد ز جمشید
به ماهی منکسف شد چشم خورشید
خروش چاوشان از در برآمد
سر خوبان روم از در درآمد
به سر برمیشد آتش چون چراغش
همی آمد برون دود از دماغش
گره بر رخ زده چون زلف مشکین
چو ابرو داد عرض لشکر چین
پری رخسار حالی کافسرش دید
به استقبال شد، دستش ببوسید
نظر بر روی دختر کرد مادر
چو زلف خویش میدیدش بر آذر
مرکب کرد حنظل با طبرزد
به خورشید شکر لب بانگ برزد
که ای رعنا چو گل تا چند و تا کی
کشی از جام زرین لاله گون می
چو نرکس تا به کی ساغر پرستی
قدح در دست و سر در خواب مستی
تو تا باشی نخواهد شد چو لاله
سرت خالی ز سودای پیاله
بسی جان خراب از مِی شد آباد
بس آبادا که دادش باده بر باد
میی با رنگ صافی چون لب یار
حیات افزاید و روح آورد بار
ز مستی گران چون چشم دلبر
چه آید غیر بیماریت بر سر
به چشم خویش میبینم که هستی
که باشد در سرت سودای مستی
بسی چوب از قفای مطربان زد
نی اندر ناخن شیرین لبان زد
چو ابرو روی حاجب را سیه کرد
چو زلفش سلسله در گردن آورد
به کوهی در حصاری داشت افسر
که با گردون گردان بود همبر
کشان خورشید را با خویشتن برد
به لالائی دو سه شبرنگ بسپرد
شکر لب را در آن بتخانه تنگ
نهان بنشاند چون یاقوت در سنگ
ندادندی برش جز باد را بار
نبودی آفتاب و سایه را بار
چمن پرورد گلبرگ بهاری
چو گل در غنچه شد ناگه حصاری
حصاری بود عالی سور بر سور
پری پیکر عزا میداشت در سور
در آن سور آن گل سوری به ماتم
چو صبح از دیده میافشاند شبنم
بدان آتش که هجرانش برافروخت
جدا شد از عسل چون موم میسوخت
نمیآسود روز و شب نمیخفت
شب و روز این سخن را با باد میگفت
دل من باری از تیمار خون است
ندادم حال این بیمار چون است
از آن جانب ملک چون حال خورشید
بدید از جان خود برداشت امید
به دندان می گزید انگشت چون باز
کبوتروار کرد از سرو پرواز
فرود آمد به برج ماه رخسار
همی گردید گرد برج دیار
همی گردید و خون از دیده میراند
به زاری بر دیار این قطعه میخواند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، عاشق و معشوق به شادی و عیش شبانه میپردازند و از شادیهای جانانه و باده نوشی لذت میبرند. اما ناگهان خبر میرسد که خورشید دلآرا به عشق جوانی دچار شده است. این خبر باعث غیرت زنی به نام افسنر میشود که به کاخ خورشید میرود. معشوق در باغی پنهان شده و از آمدن افسر میترسد.
در این میان، جمشید، پادشاه، به سرو میچسبد تا در حریم خصوصی خود به دور از خطر باشد. با ورود افسر و نگرانی معشوق، داستان به درامی در مورد عشق، غیرت و جدایی میانجامد. به مرور زمان، غم این عشق و جدایی به قدری عمیق میشود که عاشق از جان شیرین خود رنج میکشد و تمام شب و روز به یاد معشوق در اندوه به سر میبرد. این داستان به زیبایی احساسات عاشقانه و غمانگیز را به تصویر میکشد.
هوش مصنوعی: در آن شب که به پایان سحر نزدیک میشد، نوشانوش به جایی رفت که همانند لبخند آسمان، خوشحال و سرشار از شادی بود.
هوش مصنوعی: یک بار دیگر شادی و خوشی را با نوشیدن شراب تازه کردند و از روی لذت و خوشبختی جشن گرفتند.
هوش مصنوعی: دو ماه، گاهی در کنار هم نمایان میشوند و گاهی پنهان، مانند دو دوست که با هم غذا میخورند.
هوش مصنوعی: جز بوسهای که از دل به جان میرسد، هیچ ارتباط دیگری در این میان وجود ندارد.
هوش مصنوعی: افرادی تا صبح به خوردن و جشن گرفتن مشغول بودند که ناگهان شهرت و اعتبارشان به یکباره از بین رفت.
هوش مصنوعی: خبرچینان از این راز به نزدیکان آن کشور رساندند.
هوش مصنوعی: خورشید زیبا به یک باره به دلی پر از عشق و شوق نسبت به جوانی تبدیل شده است.
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به حال و هوای کسی اشاره میکند که همیشه یک لیوان در دست دارد و در طول شبانهروز از شادی و خوشحالی لذت میبرد. ناهید، که به سیاره زهره تعبیر شده، در این تصویر به نشانه زیبایی و خوشگذرانی به صورت ضربی بر روی دفی (نوعی طبل) میکوبد و این تفسیر حس شادابی و سرزندگی را منتقل میکند.
هوش مصنوعی: زن قیصر، که به مانند خورشید درخشان بود، مراسم سروری و بزرگی را به دوش میکشید و عرش و افراشتهگی را بر سر نامش قرار داده بودند.
هوش مصنوعی: وقتی این داستان در شهر مشهور شد، به سردار گفتند که این روایت را بازگو کند.
هوش مصنوعی: به خاطر غیرت و زیبایی قامت او، اوضاع به گونهای تغییر کرد که مانند بید شد و بلافاصله راهی کاخ خورشید گردید.
هوش مصنوعی: عشق و زیبایی معشوق مانند گلی است که در باغی پنهان شده و به دور از دیگران، فقط در آغوش محبوب خود قرار گرفته است.
هوش مصنوعی: دو دوست در یک گوشه دنج نشستهاند، مانند دو مغز که داخل یک پوست قرار دارند.
هوش مصنوعی: دو نفر که با هم توافق دارند، مانند دو جواهر در یک جایگاه هستند، و مانند دو ستاره که در یک صورت فلکی در کنار هم قرار دارند.
هوش مصنوعی: در دل گل، بلبل به نواختن و آوازخوانی مشغول است و نغمهای را با صدای دلنواز و زیبا میسراید.
هوش مصنوعی: بهار با زیبایی و رنگهای شگفتانگیزش، شور و حال دلانگیزی را به ارمغان آورده است. او مانند نوازندهای است که با دستانش نغمههای خوش و شادیآور را میسازد.
هوش مصنوعی: در آن دیار روحنواز، جز نوشندگان و مینوشیدنیها کسی نمیتواند دور بزند و ارتباط برقرار کند.
هوش مصنوعی: ابرها در آسمان جمع شدند و باران بارید، سپس سیل و طوفانی به راه افتاد.
هوش مصنوعی: نسیم صبحگاهی مانند بادی که در آغاز صبح می وزد، آزاد و رها به نظر میرسد و از کنترل خارج شده است.
هوش مصنوعی: عزیزم، اینک زمان شادی و افتخار فرا رسیده است، پس چه نیازی به حضور توست وقتی که نشان و زینت بر سر آمده و زیبایی خود را به نمایش گذاشته؟
هوش مصنوعی: اگر افسر تو را در این حال ببیند، سر تو از او دور خواهد بود و او تو را نخواهد دید.
هوش مصنوعی: صنم از جان جمشید میترسید و به همین خاطر مانند بید لرزان بر جمشید میلرزید.
هوش مصنوعی: ملک به مادرش گفت: نمیدانم چه سرنوشتی در انتظار من است!
هوش مصنوعی: تو هیچ چیز از این باغ زیبا ندیدی، بهتر است که در کنار آن بمانی و به تماشای آن بپردازی.
هوش مصنوعی: مانند گنجی باش که در خرابهای پنهان است، مانند نیلوفر که زیر آب میروید و از سطح آب بیرون میآید.
هوش مصنوعی: در میان درختان سرو، جان او پنهان شده است، به طوری که تمام وجودش مانند سرو است و گویی روحش به پرواز درآمده است.
هوش مصنوعی: از شاخههای درخت سرو، ستارهای به وجود آمد که نشان از به ثمر رسیدن و بارور شدن این درخت دارد.
هوش مصنوعی: ملک جمشید روح خود را در درخت سرو هُما قرار داد و بر آن درخت لانهای ساخت.
هوش مصنوعی: وقتی که محل سکونت جمشید خالی شد، ماهی در آب رو به پایین انعکاس پیدا کرد و نور خورشید نیز به شکل متفاوتی دیده شد.
هوش مصنوعی: صدا و هیاهوی نوایی از در بیرون میآید و سر خوبان نمایان میشود؛ من نیز از در روم وارد میشوم.
هوش مصنوعی: آتش به اندازهای روشن میشد که مانند چراغ میدرخشید و از بینیاش دود بیرون میآمد.
هوش مصنوعی: چهرهات مانند زلف سیاه و ابرویت شکوهمند و زیباست، که در برابر لشکری از زیباییها خود را معرفی میکند.
هوش مصنوعی: در حالی که پری با چهره زیبا به کافر رسید، او به سمتش رفت و دستش را بوسید.
هوش مصنوعی: مادر نگاهی به دخترش انداخت و وقتی موهایش را دید که مانند زلف خودش زیبا و جذاب است، احساس خوبی به او دست داد.
هوش مصنوعی: حنظل (که به معنای نوعی میوه تلخ است) با طبرزد (نوعی کدو یا گیاه دیگر) برای خورشید شکر لب مخلوط شده و صدای قشنگی را به وجود آورده است. در اینجا، ترکیب تلخی و شیرینی، جلوهای از زیبایی و هارمونی را به تصویر میکشد.
هوش مصنوعی: ای زیبا چون گل، تا چه زمانی و تا کی میخواهی از جام زرین رنگ شاداب و خوشبو لذت ببری؟
هوش مصنوعی: چقدر باید به نوشیدن و خواستن لذت بپردازی، در حالی که همچنان در عالم خواب و گاهی بیخیالی به سر میبری؟
هوش مصنوعی: تا زمانی که تو هستی، مانند لاله، سرت از آرزوی خوردن شراب خالی نخواهد بود.
هوش مصنوعی: بسیاری از انسانها با نوشیدن می و خوشگذرانی به آرامش و شادی رسیدهاند، در حالی که بسیاری دیگر که مانند آنها خوشحال بودهاند، به خاطر بادهای که نوشیدهاند، به تباهی کشیده شدهاند.
هوش مصنوعی: نوشیدن میای با رنگ پاک و شفاف، همچون لبهای معشوق، زندگی را به انسان میبخشد و روح را زنده میکند.
هوش مصنوعی: وقتی از چشمان معشوقم مست میشوم، جز درد و غم چه چیزی به سرم میآید؟
هوش مصنوعی: به چشم خود میبینم که آیا در فکر تو آرزوی شادی و خوشحالی وجود دارد یا نه.
هوش مصنوعی: بسیاری از چوبها به دنبال نوازندگان به صدا درآمدند و نی به لبهای شیرین طنینانداز شد.
هوش مصنوعی: زمانی که ابرو به چهره ی خویش زیبایی بخشید و رنگی تیره به آن داد، مانند زلفی که به دور گردنش پیچیده شده است.
هوش مصنوعی: در یک منطقه محصور، کوهی وجود داشت که برفراز آن، افسر یا فرماندهی قرار داشت که به دور خود به طور دائمی در حال چرخش و گردش بود.
هوش مصنوعی: خورشید را به آرامی به خواب میبرد و به او وعده آرامش و زیبایی میدهد.
هوش مصنوعی: لبهای شیرین و دلنشین را مانند یاقوتی در دل سنگ، در آن بتخانه کوچک پنهان نگهداشتهاند.
هوش مصنوعی: تنها بادی را بر او نوزیدند و آفتاب و سایه بر او تأثیری نداشتند.
هوش مصنوعی: چمن به زیبایی گلهای بهاری رشد کرد، اما ناگهان گل درون غنچه محصور شد.
هوش مصنوعی: در یک جشن یا مجلس بزرگ، دیواری بلند و زیبا وجود داشت که بر روی آن، موجودی زیبا و جذاب مشغول برگزاری مراسم عزای کسی بود.
هوش مصنوعی: در آن جشن و سرور، آن گل زیبا به خاطر غم ناشی از صبح، مانند شبنمی که از چشم میریزد، اشک میریزد.
هوش مصنوعی: بدان که جداییاش مانند آتش سوزان است، که در اثر آن از عسل جدا میشود و مانند موم میسوزد.
هوش مصنوعی: روز و شب آرامش نداشت و هر لحظه بیدار بود. این حرف را با باد بیان میکرد.
هوش مصنوعی: دل من پر از درد و رنج است، اما حال این بیمار را بروز نمیدهم.
هوش مصنوعی: وقتی ملک وضعیت خورشید را مشاهده کرد، امید خود را از جانش گرفت.
هوش مصنوعی: انگشتش را به دندان میگزید و مانند کبوتر از درخت بلند پرواز کرد.
هوش مصنوعی: ماه به آرامی از آسمان پایین آمد و چهرهاش در دایرهای روشن و زیبا در دیار خود میدرخشید.
هوش مصنوعی: او به دور خود میچرخید و از چشمانش اشک میریخت و به شدت برای سرزمین خود ناله و فریاد میکرد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.