گنجور

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۵

 

ندیدم آن لب شیرین بخندد

ندیدم غنچه پروین بخندد

چه غم دارد دلم از زخم و از چاک

بگو بر دامن گلچین بخندد

ز شوقت هر کسی در انتظاری

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸۷

 

نگه در دیده اندام تو دارد

نفس در سینه پیغام تو دارد

دلم در خاک هم صاحب کمال است

به بازو حرزی از نام تو دارد

رسا افتاده مستیهای منصور

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹۲

 

تغافل در نگه پنهان که دارد

تبسم زیر لب خندان که دارد

ز مژگان می نویسم سطر اشکی

سواد نسخه طوفان که دارد

دل صد پاره دارم در گریبان

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰۷

 

اگر بینش ز مژگان پر برآرد

سر از کار جنون کمتر برآرد

اگر نیستان برد از بحر دل آب

چمن جای ثمر گوهر برآرد

قدم در چشم گلشن رنجه فرمای

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۳۱

 

رخی از باده رخشان می توان کرد

گلی از شعله خندان می توان کرد

اگر از خویش پنهان می توان شد

تو را از خلق پنهان می توان کرد

ز شور بیخودی در بزم مستان

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۳۲

 

گریبان رشک گلشن می توان کرد

گل چاکی به دامن می توان کرد

بنازم انتقام سینه صافی

چها با جان دشمن می توان کرد

چمن پیرا ندانم جلوه کیست

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۳۳

 

وفا با خاکساری می توان کرد

خزانی را بهاری می توان کرد

چنین بیگانه مگذر از دل ما

در این صحرا شکاری می توان کرد

صبا خاکستر داغم نگه دار

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵۴

 

نگه یار گریبان تو باشد

اگر بار گریبان تو باشد؟

نگاه من چو بوی غنچه پنهان

گرفتار گریبان تو باشد

بدم با بوی پیراهن که ترسم

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵۵

 

جنون داغی ز سودای تو باشد

چمن بویی ز گلهای تو باشد

سراپا دیده شد آیینه دل

که حیران تماشای تو باشد

اگر سرو است اگر شمشاد اگر شمع

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۸۴

 

فریب جلوه مستانه دادند

مرا از نقش پا پیمانه دادند

در صحرا به روی ما گشادند

کلید خانه دیوانه دادند؟

چرا آواره عالم نباشم

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۵۵

 

دلم خون شد دل بیداد خوشتر

رمیدم خاطر صیاد خوشتر

مرا یک ناله بیکار مجنون

ز شیرین کاری فرهاد خوشتر

ز بار منت عالم نشستن

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۷۲

 

نگنجد در سرم سودای زنجیر

روم از دور بوسم پای زنجیر

جنونم بسته چابک سواری

مرا فتراک باید جای زنجیر

به من یک گام همراهی نکرده است

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۷۷

 

ز فیض ابر شد زانسان جهان سبز

که از عکس زمین شد آسمان سبز

به صحرا گردباد تشنه لب را

رطوبت کرد چون سرو روان سبز

رقم زد خامه ای گر وصف گلشن

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۸۶

 

شراری را نماند جا در آتش

نشیند تا دلم تنها در آتش

نظرگاه دل دیوانه ماست

توان کردن تماشاها در آتش

سر و کار دلم با اشک و آه است

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۰۴

 

بهارم گلستان در گلستان ضعف

غبارم کاروان در کاروان ضعف

نمی آید ز شرمم در گمان دل

نمی آید ز ضعفم بر زبان ضعف

خریدار تن من بینوا درد

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۳۰

 

اگر عاقل اگر دیوانه مستم

اگر بلبل اگر پروانه مستم

دماغ خنده عیشم رساتر

زجام گریه مستانه مستم

شراب بیخودی ساغر ندارد

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۴۰

 

غمی رنگین تر از گلزار دارم

دلی چون ساغر سرشار دارم

بهارم را محبت باغبان است

گلی در سایه هر خار دارم

خموشی تر زبان گفتار گستاخ

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۵۵

 

بود روزی که پا ز این گل برآرم

دمار از روزگار دل برآرم

فکندم لنگر و کشتی شکستم

چه گوهرها کز این ساحل برآرم

زیک خواب پریشان می توانم

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۱۸

 

گه استغنا گهی رو دیده ام من

چها زآن طفل بدخو دیده ام من

نه از صیاد می ترسم نه از دام

نظر از چشم آهو دیده ام من

به بزمش فکر کار خود کن ای دل

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۳۳

 

نگه خون شد به چشم دیدنی کو

دل آتشخانه شد گل چیدنی کو

زخوی فتنه هر ساعت به رنگی

ادب را جرأت پرسیدنی کو

سخنها دارم اما بی دماغم

[...]

اسیر شهرستانی
 
 
۱
۲
۳
sunny dark_mode