گنجور

 
اسیر شهرستانی

تغافل در نگه پنهان که دارد

تبسم زیر لب خندان که دارد

ز مژگان می نویسم سطر اشکی

سواد نسخه طوفان که دارد

دل صد پاره دارم در گریبان

گل صدبرگ در دامان که دارد

سراغش می دهم دیوانه اش من

سری در سایه مژگان که دارد

فرنگستانی از هر گردش چشم

که دارد ای مسلمانان که دارد

اسیر از راست بازار محبت

سراغ درد بیدرمان که دارد