گنجور

 
اسیر شهرستانی

گه استغنا گهی رو دیده ام من

چها زآن طفل بدخو دیده ام من

نه از صیاد می ترسم نه از دام

نظر از چشم آهو دیده ام من

به بزمش فکر کار خود کن ای دل

که کار خویش یکرو دیده ام من

به باغ از رشک ننشینم که گل را

به او زانو به زانو دیده ام من

محبت بر محبت می فزاید

اثرها از خط او دیده ام من

ز نومیدی چرا ممنون نباشم

اسیر از چشم او رو دیده ام من