گنجور

 
اسیر شهرستانی

وفا با خاکساری می توان کرد

خزانی را بهاری می توان کرد

چنین بیگانه مگذر از دل ما

در این صحرا شکاری می توان کرد

صبا خاکستر داغم نگه دار

نثار لاله زاری می توان کرد

تو گر ساقی شوی مانند خورشید

به یک ساغر مداری می توان کرد

در دولتسرای خاکساری است

که کسب اعتباری می توان کرد

غبارم در طلسم انتظار است

به خاک من گذاری می توان کرد

اسیر از یاد چشم مست ساقی

مداوای خماری می توان کرد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode