عطار » الهی نامه » بخش اول » (۱) حکایت زن صالحه که شوهرش به سفر رفته بود
مکافات تو این باشد بیندیش
ازین کُشتن چه گردد حرمتم بیش
عطار » الهی نامه » بخش اول » (۱) حکایت زن صالحه که شوهرش به سفر رفته بود
که این را نفقه کن در راه برخویش
درم بستد زن و آورد ره پیش
عطار » الهی نامه » بخش اول » (۱) حکایت زن صالحه که شوهرش به سفر رفته بود
بدیشان گفت تا شه نایدم پیش
نگویم با دگر کس قصّهٔ خویش
عطار » الهی نامه » بخش دوم » (۶) حکایت خواجۀ جندی با سگ
چو پرده بر نیفتادست از پیش
منه بر سگ بموئی منّت از خویش
عطار » الهی نامه » بخش سوم » (۶) حکایت یوسف و ابن یامین علیهما السلام
بگفت این و یکی خوان داشت در پیش
همه پر آب کرد از دیدهٔ خویش
عطار » الهی نامه » بخش چهارم » (۴) حکایت شه زاده که مرد سرهنگ بر وی عاشق شد
همه چیزی که میبینی پس و پیش
گذر باید ترا زان چیز وز خویش
عطار » الهی نامه » بخش ششم » (۴) حکایت فخرالدین گرگانی و غلام سلطان
اگرچه مست بود آن فخر بیخویش
بکار آورد عقل حکمت اندیش
عطار » الهی نامه » بخش ششم » (۴) حکایت فخرالدین گرگانی و غلام سلطان
کنون او رانخواهم بُرد با خویش
که شه مستست و ما را کار در پیش
عطار » الهی نامه » بخش هفتم » (۱۸) حکایت سلطان محمود با ایاز
گهی چون مار میپیچید بر خویش
گهی میزد چو گژدم از غمش نیش
عطار » الهی نامه » بخش دهم » (۳) حکایت در حال ارواح پیش از آفریدن اجسام
خسک سازم هزاران آتشین بیش
نهمتان هر زمان بر سینهٔ ریش
عطار » الهی نامه » بخش دهم » (۵) حکایت رابعه رحمها الله
ولی اندوه چندین سالهٔ خویش
ز دل بیرون بریمت، این بیندیش
عطار » الهی نامه » بخش دهم » (۱۱) حکایت دعاگوی و دیوانه
ولیکن جز چنان نبوَد کم و بیش
که حق خواهد چه میخواهید ازخویش
عطار » الهی نامه » بخش یازدهم » (۱) حکایت آن مرد که در بادیه تجرید میکرد
تو میباید که کُل برخیزی از پیش
بهر دم می در افزائی تو در خویش
عطار » الهی نامه » بخش یازدهم » (۳) حکایت گفتار پیغامبر در طفل نوزاد
اگر قلبت نخواهد برد ره پیش
چگونه ره بری در قالب خویش
عطار » الهی نامه » بخش یازدهم » (۸) حکایت عبدالله مبارک با غلام
غلامک گفت من با خواجهٔ خویش
چه گویم چون مرا بیند کم و پیش
عطار » الهی نامه » بخش یازدهم » (۱۲) حکایت دیوانه
دلش بگرفته بود از خلق وز خویش
نه از پس هیچ ره بودش نه از پیش
عطار » الهی نامه » بخش یازدهم » (۱۳) حکایت حسن بصری و شمعون
کنون تو از پذیرفتاری خویش
شدی فارغ بگیر این خط میندیش
عطار » الهی نامه » بخش دوازدهم » (۱) حکایت کیخسرو و جام جم
بهغاری رفت و بُرد آن جام با خویش
بهزیر برف شد دیگر میندیش
عطار » الهی نامه » بخش سیزدهم » (۱) حکایت اسکندر رومی با مرد فرزانه
وجود تو ترا سدیست در پیش
تو پیوسته دران سد مانده در خویش