عطار » الهی نامه » آغاز کتاب » بسم الله الرحمن الرحیم
گهی پیدا شوی چون نور خورشید
گهی پنهان شوی در عشق جاوید
عطار » الهی نامه » آغاز کتاب » در فضیلت مرتضی رضی الله عنه
سه قرصش چون دو قرص ماه و خورشید
دو عالم را بخوان بنشاند جاوید
عطار » الهی نامه » بخش سوم » (۶) حکایت یوسف و ابن یامین علیهما السلام
چو او با حق بود حق نیز جاوید
ازان سایه ندارد دور خورشید
عطار » الهی نامه » بخش چهارم » (۱) حکایت سرپاتک هندی
ز بالا آن همه شاگرد میدید
بهآخر صبر او زان کار برسید
عطار » الهی نامه » بخش چهارم » (۴) حکایت شه زاده که مرد سرهنگ بر وی عاشق شد
ز بس کز رشک در خون میبغلطید
بهر ساعت دگرگون میبگردید
عطار » الهی نامه » بخش پنجم » (۴) حکایت رهبان با شیخ ابوالقاسم همدانی
که تا زان جام یک یک ذرّه جاوید
برأی العین میبینی چوخورشید
عطار » الهی نامه » بخش هشتم » (۱) حکایت بچّۀ ابلیس با آدم و حوّا علیه السلام
چوآدم آمد و آن بچه را دید
ز حوا خشمگین شد زو بپرسید
عطار » الهی نامه » بخش هشتم » (۸) حکایت ماه و رشک او برخورشید
چنین گفت او که آن خواهم که خورشید
بگیرد تا بود در پرده جاوید
عطار » الهی نامه » بخش یازدهم » (۱) حکایت آن مرد که در بادیه تجرید میکرد
بزرگی بود از اصحاب توحید
که شد در بادیه عمری بتجرید
عطار » الهی نامه » بخش یازدهم » (۱۳) حکایت حسن بصری و شمعون
لبی خندان رخی تابان چو خورشید
مسلّم کرده دارالمکِ جاوید
عطار » الهی نامه » بخش دوازدهم » (۱) حکایت کیخسرو و جام جم
نه بیند کس ز ما یک ذرّه جاوید
که از ذرّه نگردد ذرّه خورشید
عطار » الهی نامه » بخش دوازدهم » (۶) حکایت سلطان ملکشاه با پاسبان
ز فقرت خلعتی بخشند جاوید
که یک یک ذرّه میبینی چو خورشید
عطار » الهی نامه » بخش دوازدهم » (۹) حکایت ماه و شوق او با آفتاب
قمر گفتا که من در عشق خورشید
جهان پُر نور خواهم کرد جاوید
عطار » الهی نامه » بخش دوازدهم » (۱۲) حکایت ابراهیم ادهم
مباش ای ذرّه گر خواهی که جاوید
بوَد قایم مقامت قرصِ خورشید
عطار » الهی نامه » بخش چهاردهم » (۲) حکایت نمرود
ازان بر عکس گردانند خورشید
که این زین مینگردانند جاوید
عطار » الهی نامه » بخش هجدهم » (۱) حکایت بلُقیا و عفّان
قناعت کن که آن ملکیست جاوید
که زیر سایه دارد قرص خورشید
عطار » الهی نامه » بخش بیستم » (۴) حکایت اردشیر و موبد و پسر شاپور
اگر ذرّه نیابد روی خورشید
شود محجوب چون بیگانه جاوید
عطار » الهی نامه » بخش پایانی » (۴) حکایت وفات اسکندر رومی
زبان علم میجوشد چو خورشید
زبان معرفت گنگست جاوید